بازگشت

تاريخ دقيق تر تأليف کتاب


در اواسط کتاب غيبت نعماني، از پيکارهاي يکي از مدّعيان مهدويّت با ابويزيد اموي سخن به ميان آمده است. برخي، از عبارت کتاب چنين برداشت کرده اند که تأليف کتاب، پيش از مرگ ابويزيد و در هنگام پيکارهاي وي با آن مدعي مهدويّت رخ داده است. هر چند از عبارت مورد نظر، چنين برداشتي نمي شود، ولي اين عبارت، با بياني ديگر، در بحث ما کارساز است. براي توضيح بيش تر، متن عبارت نعماني را نقل مي کنيم. [1] .

نعماني، پس از نقل رواياتي چند در وصف حضرت مهدي (عليه السّلام) و منزلت آن بزرگوار، روايتي عظيم الشأن در مقام آن حضرت از امام صادق (عليه السّلام) مي آورد که در آن، حضرت در پاسخ راوي مي فرمايد: «و لو أدرکتُه لخدمتُه أيّام حياتي؛ اگر [زمان ]وي را دريافتم، يقيناً، دوران زندگي خود را در خدمت او سپري مي کردم.». نعماني، در ادامه مي افزايد:

فتأمّلوا [بعد هذا] ما يدّعيه المبطلون، و يفتخر به الطائفة البائنة [2] المبتدعة من أنَّ الّذي هذا وصفُهُ و هذا حالُهُ و منزلتُهُ من الله عزّوجلّ، هو صاحبُهم و من الّذي يدعون له؛ فإنّه بحيث هو في أربعمئة ألف عنان و إنّ في داره أربعة آلاف خادم رومي و صقلبي. [3] وانظروا هل سمعتم أو رأيتم أو بلغکم عن النبي (صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم) أوْ [4] عن الأئمة الطاهرين (عليهم السّلام). أن القائم بالحقّ هذه صفته الّتي يصفونه بها،

و إنّه يظهر و يقيم [5] بعد ظهوره، بحيث هو في هذه السنين الطويلة، و هو في هذه العدّة العظيمة يناقفه أبويزيد الأموي، فمرّة يظهر عليه و يهزمه، و مرّة يظهر هو علي أبي يزيد، و يقيم بعد ظهوره و قوّته و انتشار أمره بالمغرب والدنيا علي ما هي عليه؟!

فإنّکم تعلمون بعقولکم إذا سلمت من الدخل و تمييزکم إذا صفي من الهوي أنّ الله قد أبعد من هذه حاله عن أنْ يکونَ القائم للّه بحقّه والناصر لدينه والخليفة في أرضه والمجدّد لشريعة نبيّه... [6] .

در اين عبارت، تنها، از پيکار ابويزيد اموي با اين مدّعي مهدويّت در ساليان طولاني سخن رفته، و تأکيد شده که گاه پيروزي از آن ابويزيد بوده و گاه از آنِ اين مدّعي مهدويّت، ولي آيا اين پيکارها به پايان رسيده يا هنوز پيکارها ادامه داشته، چيزي از اين عبارت استفاده نمي شود.

پيش از ادامه ي بحث، اشارتي کوتاه به شورش ابويزيد، مفيد به نظر مي رسد. ابويزيد مخلد بن کيداد که از مذهب نکاريه از مذاهب خوارج پيروي مي کرد، در سال 316 پيرواني به هم زد و به فعّاليّت پرداخته و نظر خوارج را در تکفير مسلمانان مخالف خوارج ترويج کرد.

در کتب تاريخ، از تعقيب وي به دست قائم جانشين مهدي و فرار وي از چنگ قائم و بازگشت مخفيانه به توزر (زادگاه خويش) در سال 325 سخن گفته اند و اشاره کرده اند که وي به دست والي قسطيليه زنداني شد و به همّت يارانش از زندان آزاد شد و در کوه «اوراس» سنگر گرفت. قائم او را محاصره کرد. اين محاصره، هفت سال ادامه داشت.

پيکارهاي وي با قائم و چيرگي بر شهرهاي مختلف غرب آفريقا، به سال هاي 332 و 333 باز مي گردد. [7] .

ابويزيد، در سال 333 اکثر شهرهاي شمال آفريقا، همچون قسطيليه، اربس، قيروان را گشود و قائم را در مرکز حکومتي خود در شهر مهديّه محاصره کرد. اين محاصره تا اوائل سال 334 ادامه يافت. جنگ و گريز و شکست و پيروزي هاي پي در پي وي در اين سال هم در جريان بود.

در رمضان اين سال، قائم، در گذشت و فرزندش منصور، به جاي وي نشست، جنگ هاي ابويزيد با فاطميان در اين سال هم به شدّت پيگيري شد، ولي سرانجام، ابويزيد، به جنگ سربازان منصور افتاد، و در اثر جراحت هاي که ديده بود، در اواخر محرم سال 336 درگذشت.

گزارش مفصّل اين حوادث، در کتب تاريخ ديده مي شود و نيازي به تکرار آن ها در اين مقال نيست.

در عبارت مورد بحث از غيبت نعماني، دو نکته در خور درنگ و تأمّل است: نخست، توصيف ابويزيد به اموي که در جاي ديگري ديده نشد. ابويزيد را با توجّه به نژاد وي، به بربري، يفرني، زناتي و با عنايت به مذهب او، به خارجي، اباضي، نکاري متّصف کرده اند. [8] .

وصف وي به اموي از چه رو است؟ گويا، ارتباط وي با امويان اندلس، اين وصف را براي وي به دنبال داشته است.

ابن عذاري مراکشي مي نويسد: در آخر شوال سال 333 دو فرستاده از سوي ابويزيد مخلد بن کيداد بر ناصر وارد شده که حامل نامه اي از سوي وي بوده که در آن از چيرگي او بر قيروان و رقّاده خبر داده و از اعتقاد وي به امامت ناصر سخن گفته است. نامه هاي ابويزيد و فرستادگان وي، از همان زمان تا هنگام مرگ وي، پيوسته ادامه داشت. [9] .

در کتب تاريخ، در سال 334 و نيز 335 نيز اين ارتباط که به هدف ياري خواستن از ناصر بود، گزارش شده است. [10] .

نکته ي مهم در اين بحث، اين است که عبارت نعماني و توصيف وي از مدّعي مهدويّت، به روشني مي رساند که وي در زمان نگارش کتاب، زنده بوده است، اين جمله که «وي در ميان چهارصد هزار سوار و در منزل وي، چهار هزار خدمتکار هست»، ظهور قوي در حيات اين شخص دارد.

اين شخص، بي ترديد، خليفه ي فاطمي است، امّا آيا مراد، «قائم فاطمي» است؟ چنانچه استاد غفاري، بدان اشاره کرده و تأکيدِ نعماني بر تعابير القائم بالحقّ والقائم للّه بحقّه، هم گويا بدان اشاره دارد. جمله بحيث هو في هذه السنين الطويلة هم مي تواند بر آن گواه گرفته شود.

اگر اين احتمال، صحيح باشد، با توجه به درگذشت قائم، در رمضان سال 334، بايد تأليف کتاب، پيش از اين تاريخ باشد. اين مطلب، با نتيجه گيري پيشين ما، درباره ي تاريخ تأليف غيبت نعماني (که تأليف کتاب از سال 336 جلوتر نيست) سازگار نيست.

اين نکته هم را هم مي افزاييم که حجم غيبت نعماني، حجم کمي است و به طور طبيعي، کتاب، به ترتيب، نگارش مي يافته است. عبارت مربوط به پيکارهاي ابويزيد در غيبت نعماني، حدود صد صفحه پس از عبارت مربوط به عمرِ امام عصر (عليه السّلام) - که از آن نتيجه گرفتيم که تأليف کتاب از سال 336 جلوتر نيست - است، لذا ناسازگاري اين دو نتيجه، استوار به نظر مي آيد.

اگر مراد از مدّعي مهدويّت در اين عبارت، منصور، فرزند قائم باشد، [11] وي، در سال 341 در گذشته، لذا مشکلي در نتيجه گيري پيشين نخواهيم داشت، ولي بعيد به نظر مي رسد که نعماني به منصور نظر داشته باشد.

مشکل اين بحث، در گرو توجّه به مطلبي است که مورّخان بدان اشاره کرده اند. آنان گفته اند، که منصور، از بيم ابويزيد، مرگ پدر را پنهان داشت، خود را به نام خليفه نخوانده، و سکه ها و خطبه و ديگر رسوم خلافت را تغيير نداد، ولي پس از اين که از شورش ابويزيد فراغت حاصل کرد، مرگ پدر را آشکار ساخت و خود را خليفه خواند. [12] .

بنابراين، طبيعي است که تا سال 336 هنوز نعماني از مرگ قائم آگاه نباشد و گمان کند که او زنده است.

با کنار هم گذاشتن دو عبارت مورد بحث از غيبت نعماني، نتيجه مي گيريم که بايد تأليف قسمت هاي مياني غيبت نعماني، در سال 336 باشد؛ زيرا، با توجّه به مرگ ابويزيد در محرم 336 بعيد به نظر مي آيد که نعماني تا پايان اين سال از مرگ قائم فاطمي آگاه نشده باشد، با افزودن اين نکته که کتاب، از حجم چنداني برخوردار نيست، مي توان ختم کتاب را در همان سال 336 يا احياناً در سال بعد دانست.

البته اين مطلب را هم نبايد از نظر پنهان داشت که نعماني هر چند رواياتي چند را، پس از تأليف، به کتاب افزوده است، ولي دليلي نداريم که وي در ساختار کتاب تغييري داده باشد. لذا کتاب، داراي دو تحرير به شمار نمي آيد که نيازمند به بحث در تاريخ تحريرهاي مختلف آن باشد.

نتيجه ي بحث ما، اين است که قسمت هاي مياني کتاب غيبت نعماني، در سال 336 تأليف شده و ختم کتاب هم ظاهراً در همين سال يا سال بعد صورت گرفته است.


پاورقي

[1] اين متن را به نقل از نسخه ي رضويه آورده، در حاشيه، به اختلاف چاپ استاد غفاري با اين نسخه اشاره مي کنيم.

[2] در نسخه ي رضويه، اين کلمه، به روشني خوانده نمي شود. در حاشيه ي چاپ استاد غفاري، از بعضي نسخه ها، به جاي اين کلمه: الشانئة نقل شده است.

[3] در چاپ سنگي و غفاري، «صقالبي» آمده است. صقلب، شهري در صقلية - جزيره اي در درياي مغرب، محاذي تونس - است. (تاج العروس، ج 3، ص 200).

[4] در چاپ سنگي و غفاري: و، به جاي او.

[5] در چاپ سنگي و غفاري: «يقيم».

[6] غيبت، نعماني، ص 245 و 246 (چاپ سنگي، ص 129 و 130).

[7] در مقاله ي ابويزيد نکاري در دايره المعارف اسلامي (ج 6، ص 413) آمده: «مقريزي (اتعاظ الخنفاء، ص 109) تصريح کرده که او در 303 ق خروج کرد، برخي از مورّخان که گفته اند مهدي شهر المهديه را در 303 ق (ابن اثير، کامل ج 8، ص 94) به صورت دژي استوار در برابر تهديدهاي احتمالي ابويزيد بنياد نهاد (قاضي نعمان، افتتاح الدعوه، ص 278، ابن اثير، همان جا) مؤيّد اين نظر است». عبارت مقريزي در چاپي از اتعاظ که در آن مقاله از آن بهره گرفته شده، محرّف بوده و کلمه ي «وثلاثين» از آن افتاده است. اين عبارت در تحقيق د. جمال الدين شيّال (قاهره، 1416، ج 1، ص 75) به درستي ذکر شده است. بنابراين مقريزي شورش وي را در سال 333 مي داند. اين قسمت هاي اتعاظ از کامل ابن اثير اخذ شده است، وي نيز در حوادث سال 333 از ابويزيد ياد کرده است.

تأييدي که براي خروج ابويزيد در سال 303 ذکر شده، عجيب است؛ چون، ابن اثير، اشاره دارد که مهدي فاطمي به خاطر پيشگويي هايي که در کتب درباره صاحب الحمار (لقب ابو يزيد) آمده بود (و نه به خاطر خروج وي)، مهديّه را بنا نهاد. عبارت قاضي نعمان در اين زمينه، از صراحت بيش تري برخوردار است. وي، اشاره مي کند که ابويزيد، همان دجّال معروف در احاديث است، و بناي مهديّه، براي جلوگيري از حملات وي بوده است (ر.ک: افتتاح الدعوه، تحقيق فرحات دشراوي ص 327، بند 296، ص 332، بند 299). اگر در اين عبارات دقّت مي شد، به روشني معلوم مي شد که اين عبارات، دقيقاً، بر خلاف مقصود نويسنده دلالت دارد.

[8] به عنوان نمونه، ر.ک: التنبيه والاشراف، ص 289؛ کامل ابن اثير، ج 8، ص 422؛ البيان المغرب في أخبار الأندلس والمغرب، ج 2، ص 212 و 214؛ تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 52.

[9] البيان المغرب، ج 2، ص 212.

[10] البيان المغرب، ج 2، ص 212 - 214، و نيز ر.ک: دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ص 414 به نقل از مصادري چند، از جمله تاريخ الخلفاء الفاطميين بالمغرب، ص 373 و 385 - 386.

[11] البته اين مطلب که منصور ادّعاي مهدويّت کرده باشد، خود نيازمند تحقيق و بررسي است.

[12] کامل ابن اثير، ج 8، ص 434 و 455؛ افتتاح الدعوة، ص 334، بند 300.