آسيب ها مريد پروري و تکروي؛ سلامت: امامت
در آسيب شناسي تربيت ديني به طور کلي، مريدپروري و تکروي، دو قطب متقابل آسيب زايي محسوب مي گردند. منظور از مريدپروري اين است که در جريان تربيت ديني، افراد چنان تربيت شوند که مربي را به چشم مراد خويش ببينند، به اين معنا که وي را وراي سؤال قرار دهند و او را چنان بنگرند که گويي منشأ اوليه حق است. اين شأن تنها از آن خداست و جز او هر که باشد، نه منشأ اوليه حق است و نه در وراي سؤال قرار دارد. از سوي ديگر، تکروي نيز در تربيت ديني، آسيب زاست. تکروي، نفي هرگونه اقتدا به ديگران، به منزله پيشرو، و خود، گونه اي از آنارشيسم ديني است. تکروي نيز آسيب زاست زيرا افراد را در حد خودشان محدود مي گرداند و آنها را از مزاياي وجودي ديگران محروم مي سازد. در اين محور نيز داد و ستدي نهاني ميان دو قطب آسيب وجود دارد، يعني مريدپروري به تکروي منجر مي شود و تکروي نيز سرانجام از مريدپروري سربرمي آورد. در حالت سلامت، امامت قرار دارد. امامت، نه با مريدپروري سازگار است و نه با تکروي. ناسازگاري آن با تکروي آشکار است، اما ناسازگاري آن با مريدپروري نيز از آنجا ناشي مي گردد که امام در مفهوم اسلامي کلمه، منشأ اوليه حق نيست بلکه ملازم با حق است و نه تنها خود را در وراي سؤال نمي بيند، بلکه از سؤال استقبال مي کند و در پي آن، ملازمت خود را با حق آشکار مي سازد.
پس از اشاره کلي به مفاهيم آسيب و سلامت در اين محور، اکنون، آن را در مورد خاص مهدويت و تربيت مهدوي، مورد بحث قرار مي دهيم.
مريدپروري، به منزله يکي از قطب هاي آسيب در تربيت ديني، صورت محرَّف امامت است. هر گاه افراد، امامان را چنان بستايند که گويي آنان، منشأ اوليه حق و حقيقت اند، اين چهره محرَّف آشکار مي گردد. اين گونه افراد، به سبب همين تعبير نادرستي که از امامت دارند، و آن را به يکي از لغزشگاه هاي آسيب زاي تربيت ديني تبديل مي کنند، «مُحبّ غال» (دوستدار افراط گر) ناميده شده اند. افراط گري آنان در اين است که امام را از حد خويش، فراتر مي برند و او را به مقام و منزلت الوهي برمي کشند. تنها در باره خداوند، در قرآن آمده است:«الحقُّ مِن ربِّک». [1] اما نسبت امام با حق اين است که او با حق ملازمت و همراهي (معيَّت) دارد و با آن مطابقت مي ورزد.
در خصوص حضرت مهدي (عج) نيز همين سخن جاري است. در متون اسلامي، براي در امان نگهداشتن افراد از لغزيدن در ورطه مريدپروري، همواره بر اين نکته تأکيد شده است که امام مهدي (ع)، در کار سترگي که به انجام خواهد رساند، کارگزار و فرمانبر خداست. به طور مثال، در روايتي که حمران بن أعين نقل مي کند مي خوانيم: «از امام باقر(ع) سؤال کرده به او عرض کردم: آيا قائم تو هستي؟ پس آن حضرت فرمود: زاده و تربيت يافته بيت رسولم و خونخواهي کننده ام (يا از من خونخواهي کنند) و آنچه خدا بخواهد انجام مي دهد...» [2] در اين روايت، امام باقر(ع)، ابتدا «قائم» را به معناي لغوي يا مفهوم عام آن که در مورد هر يک از امامان شيعه صادق است، بکار مي برد و در پايان روايت، با دريافتن مقصود اصلي سؤال کننده، حضرت مهدي (ع) را با ذکر برخي ويژگي ها معرفي مي کند. اما آنچه در اينجا مقصود است، تعبير «يفعل الله مايشاء» (آنچه خدا بخواهد انجام مي دهد) است. اين تعبير، بيانگر آن است که هر امامي که قيام به برپاداشتن حدود الهي مي کند، او تابع فرمان خداست و هر آن چه را او بخواهد، انجام مي دهد و اين مطلب، شامل حضرت قائم (عج) نيز مي گردد. بنابراين، مسأله مهدويت، در فضايي مطرح گرديده است که تابعيت و عبوديت امام نسبت به خداوند در آن موج مي زند و اين براي آن است که امامت در دست عوام و عوام زدگان، تبديل به بساط مريد و مرادي نگردد.
به علاوه، هنگامي که امام، تابع و ملازم با حق بود، خود را در وراي سؤال نمي نشاند. در اين مورد، قابل ذکر است که در روايات مهدويت، بر مشابهت امام مهدي(ع) با پيامبر (ص) و علي(ع)، از حيث منش و روش زندگي اشاره شده است. [3] امام علي(ع)، به صراحت خود را در حيطه سؤال قرار داد. امام مهدي(ع) نيز بر همين شيوه عمل مي کند. سخن امام علي(ع) در اين خصوص چنين است: «مپنداريد که گفتن حق بر من گران مي آيد و خواهم که مرا بزرگ انگاريد زيرا هر که شنيدن حق بر او گران آيد، يا نتواند اندرز کسي را در باب عدالت بشنود، عمل کردن به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس با من از گفتن حق يا رأي زدن به عدل بازنايستيد زيرا من در نظر خود بزرگتر از آن نيستم که مرتکب خطا نشوم و در اعمال خود از خطا ايمن باشم، مگر آن که خدا مرا در آنچه با نفس من رابطه دارد، کفايت کند زيرا او تواناتر از من به من است. ما و شما بندگاني هستيم در قبضه قدرت پروردگاري که پرورش دهنده اي جز او نيست...» [4] .
از سوي ديگر، قطب دوم آسيب، يعني تکروي، نيز در تربيت مهدوي قابل قبول نيست. تکروي در جريان تربيت ديني، در دو صورت رخ مي دهد: نخست با نفي امامت و دوم با پذيرش و در عين حال، تعميم امامت. در حالت نخست، نياز به امامت، بعد از پيامبر اکرم (ص) نفي مي گردد و چنين تصور مي شود که هدايت پيامبر(ص) به مردم ارزاني شده و هر کس بخواهد مي تواند در طريق هدايت راه بسپارد و در اين مسير، نيازي به راهبر و امام نيست. در حالت دوم، امامت به صراحت نفي نمي شود، اما اختصاص آن به امامان معصوم(ع)، نفي مي شود، به گونه اي که هر کس مي تواند امام خويش باشد.
در روايات مربوط به مهدويت، هر دو گونه تکروي، نفي شده است. در خصوص مورد اول، يعني نفي امامت، در برخي روايات به اين نکته اشاره و انتقاد شده است که در آينده امت اسلامي، کساني تندروي خواهند نمود و خواهند گفت که امامت باطل شده است. به طور مثال، در روايتي از قول امام علي (ع) خطاب به «حذيفه يماني» آمده است: «...پس اين امت پيوسته ستمگرند و همچون سگان در ستيز با يکديگر بر حرام دنيا بسرمي برند، در درياهاي هلاکت و گودال هاي خون، عمر سپري کنند تا آن زمان که غائب شونده از فرزندان من از ديدگان مردم پنهان شود و مردم به گفتگو افتند، آيا او گم شده، يا کشته شده، يا خود وفات يافته است، که فتنه شدت گيرد و بلا نازل شود و آتش جنگ قبيله اي برافروزد و مردم در دينشان تندروي کنند و همصدا شوند که حجت از ميان رفته و امامت باطل شده است...به خداي علي قسم! که حجت امت همان هنگام برپا و در راههاي آن (امت) گام برمي دارد، به خانه ها و کاخ هايشان داخل مي شود، در شرق و غرب زمين در گردش است، گفته ها را مي شنود و بر جماعت سلام مي کند، او مي بيند اما ديده نمي شود تا زمان و وعده اش فرارسد...» [5] .
در مورد دوم، يعني تعميم امامت، نيز در روايات مهدويت، انتقاد صورت پذيرفته است. امامت، مشروط به شروطي است که مهم ترين آن، اين است که امام، آلوده به ستم نباشد، چنانکه وقتي ابراهيم (ع) در باره امامت فرزندان خويش از خدا مسألت نمود، خداوند در پاسخ فرمود: «پيمان من به بيدادگران نمي رسد.» [6] از اين رو، خداوند امامت را در شأن هر کسي ننهاده است. در اين مورد، در روايتي، فضيل بن يسار از قول امام صادق (ع) مي گويد: «هر کس خروج کرده، مردم را به سوي خود فراخوانَد در صورتي که کسي در ميان مردم باشد که از او برتر است، پس چنين شخصي گمراه و بدعت گذار است.» [7] .
در حالت سلامت. تربيت ديني، مستلزم قبول امامت است. حضرت مهدي (عج) نيز يکي از جمله امامان شيعه است. قبول امامت، به معناي انکار مريدپروري و تکروي است. اين هردو، چون آفت هاي تربيت ديني محسوب مي شوند. در حالت مريدپروري، فرد تربيت شونده، در حد انساني ديگر که مراد تلقي شده، متوقف مي ماند و از تقرب جستن به کمال بي پايان، يعني خداوند، بازمي ماند. در مقابل، در حالت تکروي، فرد تربيت شونده، در حد خود، محدود مي شود و از بهره جستن از نمونه ها و الگوهاي برجسته بازمي ماند.
در روايات مربوط به مهدويت، امامت، چون امري متفاوت با مريدپروري و تکروي، معرفي شده است. براي وضوح بيشتر اين معنا، در زير به دو روايت ديگر استناد خواهيم نمود.
در خصوص تمايز امامت با رابطه مريد و مرادي، امام به منزله کسي معرفي مي گردد که راه و رسم و حد و حدود الهي را پي جويي مي کند. عبدالعزيز بن مسلم از قول امام رضا (ع) مي گويد: «...امام است که حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مي دارد و حدود الهي را برپا مي دارد و از دين خدا دفاع مي کند و با حکمت و موعظه نيکو و دليل رسا به راه پروردگارش فرامي خواند...» [8] .
در خصوص اهميت امامت و نفي تکروي نيز در روايتي، زراره از قول امام صادق(ع) مي گويد: «امام خود را بشناس که چون او را شناختي اين امر چه پيش افتد و يا دير فرارسد، تو را زياني نمي رساند.» [9] .
پاورقي
[1] بقره: 147.
[2] عن حُمرانَ بن أعيَنَ، قال: «سألت أبا جعفر (ع) فقلت له: أنت القائم؟ فقال: قدولَّدني رسول الله (ص) و اني المطالَِبُ بالدَّمِ، و يفعل الله ما يشاء، ثم أَعَدتُ عليه، فقال: قد عرفتُ حيثُ تذهبُ، صاحبُک المُبدِحُ البطنِ، ثم الحَزازُ بِرَأسه،ابنُ الأرواعِ، رحم اللهُ فلاناً.»(غيبت نعماني، باب 13، ص 314).
[3] امام صادق(ع): «يسير بسيرة رسول الله ولايعيش الا عيش اميرالمؤمنين» (الغيبه، شيخ طوسي، ص 277).
[4] علي(ع): «ولاتظنوا بي استثقالاً من حق قيل لي ولا التماس اعظام لنفسي فانه من استثقل الحقَّ» أن يُقالَ له أو العدلَ أن يُعرضَ عليه کان العملُ بهما أثقلَ عليه فلا تَکفُّوا عن مَقالة بحقِّ أو مشورَة بعدل فانّي لستُ في نفسي بفوق أن أُخطيَ و لاآمَنُ ذلک من فعلي الا أن يَکفي اللهُ من نفسي ماهو أملک به مني فانما أنا و أنتم عبيد مملوکون لِربّ لا ربَ غيرُهُ...» (نهج البلاغه، خطبه 207).
[5] عمرو بن سعد عن اميرالمومنين علي بن ابي طالب (ع) أنه قال يوماً لحذيفة بن اليمان:«...فلاتزال هذه الامه جبارين يتکالَبون علي حرام الدنيا، مُنغَمسِينَ في بحار الهلکاتِ و في أودية الدماء حتي اذا غاب المُتَغَيِّبُ من وُلدي عن عيون الناس و ماجَ الناسُ بفَقده أو بقتله أوبموته، أَطلَعَتِ الفتنةُ و نزلت البليةُوالتَحَمَتِ العصبيةُ و غَلا الناسُ في دينهم وأجمعوا علي أنَّ الحجةَ ذاهبة والامامةباطلة...فوَ ربِّ عليِّ انَّ حجتَها عليهاقائمة ماشية في طُرُقها داخلة في دُورِهاوقُصُورها جوَّالة في شرق هذه الأرضِ و غربهاتسمع الکلامَ و تُسِّلِمُ علي الجماعةِتَري و لاتُري الي الوقت و الوعدِ...» (همان مأخذ، ص 207-206).
[6] «قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين»(بقره: 124).
[7] عن الفضيل بن يسار قال: سمعت أبا عبدالله جعفر بن محمد (ع) يقول: «من خرج يدعوالناس و فيهم من هو أفضل منه فهو ضالّ مُبتدِع.» (همان مأخذ، باب 5، ص 167).
[8] عن عبدالعزيز بن مسلم قال...«ثم قال [الرضا (ع)] ... الامامُ يُحِلُّ حلالَ اللهِ و يُحرِّمُ حرامَ اللهِ و يُقيمُ حدودَ اللهِ و يَذُبُّ عن دِينِ اللهِ و يدعو الي سبيل ربه بالحکمةِ و الموعظةِالحسنةِ...» (همان مأخذ، ص 318).
[9] عن زُرارَةَ قال: قال أبوعبدالله (ع): «اعرِف امامک فانَّک اذا عَرَفتَهُ لم يَضُرُّکَ تَقَدَّمَ هذا الامرُ أو تَأَخَّرَ.» (همان مأخذ، باب 25، ص 470).