بازگشت

غيبت از ديدگاه شهيد سيد محمد صدر


شهيدسيدمحمد صدر [1] در کتاب نفيس خود «تاريخ الغيبة الکبري»، دو تفسير براي «غيبت» (تحت عنوان دو طرح براي غيبت) مطرح کرده است. البته در هر دو تفسير، حضور امام در صحنه را همراه با انجام تکاليف و مسؤوليت هاي ويژه امامت، امري مسلم دانسته است.

در تفسير اول تحت عنوان «اطروحة خفاء الشخص»، حضور امام در ميان مردم، به صورت نامرئي و براساس اعجاز الهي است، و همان طور که خداوند، امام را طول عمر مي دهد؛ او را با اين اعجاز از گزند دشمنان مصون مي دارد. ايشان براي اين تفسير از «غيبت»، شواهدي چند ارائه نموده است:

1. در روايت صدوق از ريّان فرزند صلت، از امام رضا (ع) چنين آمده است: «لا يري جسمه و لايسمّي باسمه؛ [2] جسم او ديده نمي شود و نام او برده نمي شود».

2. هم چنين صدوق از امام صادق (ع) نقل مي کند: «يغيب عنکم شخصه و لا يحلّ لکم تسميته؛ شخص او از شما غايب مي گردد و نام بردن او براي شما جايز نيست».

3. در روايت ديگرِ صدوق از امام صادق (ع)، آمده است: «يفقد الناس امامهم فيشهد الموسم فيراهم و لايرونه؛ مردم امام خود را گم مي کنند و از دست مي دهند و او در موسم حج، حاضر مي گردد و آنان را مي بيند اما مردم او را نمي بينند».

شهيد صدر از اين تعبيرات، به دست مي آورد که او براي نجات از ظالمان و ستم گران مورد عنايت خاصه الهي است و هر گاه مصلحت باشد، خداوند موانع رؤيت را برمي دارد تا او نياز کسي را برآورده سازد.

تمام اخبار رؤيت امام مهدي (ع) در دوران غيبت، بر همين معنا دلالت دارد و مورد تفسير قرار مي گيرد. شاهد اين تفسير، ظاهر شدن امام براي عموي خود (جعفر کذاب) و ناپديد شدن او در همان ديدار مي باشد. به گونه اي که امکان تعقيب و دسترسي به امام وجود نداشت.

بنابراين دلايل کلامي، نيز اين تفسير را تأييد مي کند؛ زيرا قاعده لطف، همان طور که مستلزم طول عمر به گونه هاي اعجازي است، مستلزم حفظ اعجازگونه امام از گزند حوادث ناگوار است. ظاهر دلايل نقلي نيز با چنين تفسيري همراه مي باشد.

شهيدسيدمحمد صدر، اين تفسير را صريحاً رد نمي کند؛ ولي با توضيح تفسير دوم و بيان امکان آن، تفسير اول را غيرضروري قلمداد مي کند.


پاورقي

[1] شهيد سيدمحمد صدر دارنده چهار کتاب درباره امام زمان و از شاگردان برومند شهيد سيدمحمد باقر صدر است. تأليفات ايشان عبارت اند از: تاريخ الغيبة الصغري، تاريخ الغيبة الکبري، تاريخ مابعد الظهور، اليوم الموعود».

[2] تاريخ الغيبة الکبري، صص 31 - 33.