بازگشت

تاريخچه نهضت هاي شيعي در بلاد مغرب (شمال آفريقا و اندلس)


حرکت هاي شيعي در شمال آفريقا و اندلس، فراوان بوده است، در کتب تاريخي، خصوصاً آن هايي که داراي وابستگي هايي به خلافت عباسي و يا اموي بوده اند، از اين حرکات به عنوان «رافضيان» ياد مي کنند.

«ابن خلدون» مي نويسد:

«دولت عبيديان (فاطميان) قريب دويست و هفتاد سال دوام يافت... سپس فرمانروايي آنان منقرض شد در حالي که شيعيان ايشان در همه معتقدات خود باقي و پايدار بودند... شيعيان آنان، بارها پس از زوال دولت و محو شدن آثار آن، خروج کردند... در رافضي گري تعصّب داشتند... آن قوم از اين سوي بدان سوي منتقل مي شدند؛ زيرا، در معرض بدگماني دولت ها قرار داشتند و زير نظر و مراقبت ستمکاران بودند و به سبب بسياري پيروان و پراکنده شدن دعات ايشان در نقاط دور و خروج هاي مکرّر آنان، يکي پس از ديگري، رجال آنان به اختفا پناه برده و کما بيش شناخته نمي شدند، چنان که گفته شاعر درباره آنان صدق مي کرد که «اگر از روزگار، نام مرا بپرسي، نمي داند و اگر مکان مرا بپرسي، جايگاه مرا باز نخواهد شناخت». [1] .

براي بررسي بيش تر درباره وضعيّت اندلس و بلاد مغرب در قرون مرتبط با موضوع بحث، يکي از مهم ترين اَسناد و مدارکي که در دست است کتاب «العبر» از «ابن خلدون»، خصوصاً مقدمه آن است.

نقل ها و تحليل هاي ابن خلدون در اين زمينه، اهمّيّت فراوان دارد؛ چرا که او به منزله شاهدي است که حوادث قرن هفتم و هشتم را براي ما گزارش کرده است.

«موقعيّت جغرافيايي جزيره خضراء»، در کلام ابن خلدون، چنين آمده است:

اقليم چهارم... بر ساحل جنوبي؛ اين قطعه در جنوب شهر طنجه واقع است و اين قطعه دريا در شمال «طنجه» به وسيله يک خليج تنگ به عرض دوازده ميل، ميان طريف و جزيرة خضراء در شمال و قصر مجاز و سبته در جنوب، واقع است. [2] .

و همه اين نواحي، از بلاد اندلس باختري به شمار مي روند و نخستين آن ها، شهر طريف است که نزديک جايگاه پيوستگي دو دريا است و در خاور آن، بر ساحل درياي روم، به ترتيب، جزيرة خضراء و مالقة و... قرار دارد. [3] .

ابن خلدون، در مورد رواج تفکر و ادعاي مهدويّت در آن زمان، چنين مي نويسد:

«ابن قسي» [4] صاحب کتاب «خلع النعلين» مردم اندلس را به نامِ دعوتِ به حق، شوراند. او، کمي پيش از دعوت مهدي (ابن تومرت) کار خود را آغاز کرد. [5] .

گاهي برخي از اين دسته، خود را به «فاطمي موعود» و يا «منتظر» نسبت مي دهند؛ يعني، يا خويش را، خود او مي خوانند و يا از جمله داعيان وي مي شمرند... چنان

که در آغاز اين قرن (قرن هشتم) در «سوس» مردي از متصوفه به نام «تويذري» خروج کرد و به مسجد «ماسه» در ساحل درياي آن جا شتافت و از روي تلبيس و عوام فريبي، خود را در نزد مردم آن ناحيه، «فاطمي موعود» مي پنداشت، چه مغز عاميان آن سامان را از پيشگويي هاي مربوط به انتظار فاطمي موعود، پر کرده بود. نخست، طوايفي از بربرها پيرامون وي گرد آمدند... همچنين در آغاز اين قرن، مردي به نام «عباس» در «عُماره» خروج کرد و همين ادّعا را مطرح ساخت و گروهي گرد او آمدند. او به «باديس» يکي از نواحي آن جا لشکر کشيد و چهل روز پس از ظهورش کشته شد. [6] .

پس از مرابطان، مهدي پديد آمد و مردم را به حق دعوت مي کرد... و مذهب مردم مغرب را نکوهش مي کرد... و پيروان خويش را «موحِّدان» ناميد... و رأي خاندان نبوّت را در امام معصوم مي دانست و ناچار، چنين امامي، در هر زمان بايد وجود داشته باشد تا به سبب وجود او، نظام جهان حفظ شود.

و اين که وي را (ابن تومرت) «امام» ناميدند، به سبب آن است که در مذهب شيعه، خلفاي خويش را بدين لقب مي خواندند و با کلمه «امام» لفظ، «معصوم» را مرادف مي آورند تا اشاره به مذهب شيعه در عصمت امام باشد...

مهدي، به نام اميرالمؤمنين خوانده مي شد و وي «صاحب الامر» بود. [7] .

«محمد بن ابراهيم ايلي» داستان شگفت آوري از اين گونه موارد براي من نقل کرد و آن، اين است که هنگام سفر حج، از رِباط عباد - که مدفن شيخ «ابومدين» در کوه تلمسان است - مردي از خاندان پيامبر (سيد) که از ساکنان کربلا بوده است، همسفر او مي شود. آن مرد، داراي پيروان و شاگردان و خدمتگزاران بسيار بوده و در ميان قوم خود، پايه ارجمندي داشته است و در بيش تر شهرها، همشهريانش از او استقبال مي کردند و مخارج وي را مي پرداختند.

شيخ گويد: ميان ما، دوستي استوار گرديد و موضوع کار او بر من کشف شد که وي با همراهان خويش از کربلا که اقامت گاه او بود، براي جست و جوي فرمانروايي و ادّعاي اين که فاطمي است، به مغرب آمده و چون ديده که دولت مرينيان (که در آن هنگام تلمسان را پايتخت خود قرار داده)، در نهايت قدرت است، به همراهان خود گفته است: «برگرديد که ما دچار غلط و اشتباه شده ايم و اکنون هنگام ادّعاي ما نيست...». [8] .

ابن خلدون، وضعيّت نيروي دريايي مسلمانان را در مديترانه (بحر ابيض)، چنين گزارش کرده است:

«نيروي دريايي اندلس، در روزگار عبدالرحمان ناصر، به دويست کشتي رسيده بود و نيروي دريايي افريقيه نيز به همان اندازه و يا در آن حدود بود... مسلمانان، در روزگار دولت اسلامي، بر کلّيّه سواحل اين دريا (مديترانه) تسلط يافته بودند و قدرت و صولت ايشان در فرمانروايي بر آن دريا، به اوج عظمت رسيده بود... ابوالقاسم شيعي و پسرانش، با نيروي دريايي خويش، از مهديّه به جزيره جنوه (ژنو) حمله مي بردند و پيروزي مي يافتند... مجاهد عامري، جزيره ساردني را به وسيله نيروي دريايي در سال 405 ه.ق، فتح کرد. سپاهيان اسلام، به وسيله نيروي دريايي خويش، از سيسيل تا اروپا دريانوردي مي کردند و با پادشاهان فرنگ به نبرد برمي خاستند... چندان که اثري از نيروي دريايي مسيحيان بر جاي نماند...

در ناحيه غربي اين دريا (مديترانه)، همواره، ناوگان نيرومند و نيروي دريايي مهمّي وجود داشته و هم اکنون نيز (زمان ابن خلدون) وجود دارد و هيچ دشمني را ياراي تجاوز و حمله بدان کرانه ها نيست». [9] .

«و چون دولت موحّدان در سده ششم، به اوج عظمت رسيد و فاس و اندلس را به تصرّف در آورد، سلاطين ايشان، منصب و پايگاه دريانوردي را به کامل ترين و بزرگ ترين وضعي که تا کنون شنيده شده، تأسيس کردند... و فرماندهِ آن، احمد صقلي بود... در روزگار او، نيروي دريايي مسلمانان، هم از لحاظ شماره و هم از حيث خوبي و استحکام، در حدود معلومات ما، به مرحله اي نائل آمد که نه در گذشته بدان مرتبه رسيده بود و نه در آينده». [10] .


پاورقي

[1] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 39.

[2] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ص 120.

[3] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ص 121.

[4] او، به سال 534 ه.ق، در اندلس ادّعاي مهدويّت کرد و به پيشرفت هايي نايل شد، ولي پيروانش او را به موحّدان تسليم کردند.

[5] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ص 304.

[6] ترجمه مقدّمه ابن خلدون، ص 308.

[7] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ص 441.

[8] ترجمه مقدّمه ابن خلدون، ص 642.

[9] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ص 485 - 486.

[10] ترجمه مقدّمه ابن خلدون، ص 488.