بازگشت

نجواهايي با يوسف زهرا


1. هنگامي که برادران يوسف نزد وي آمدند، از گذشته ي خود، اظهار پشيماني کردند. يوسف نيز اشتباه آنان را فرايادشان نياورد، بلکه بي درنگ آنان را بخشيد و از خداوند براي ايشان، بخشش خواست.

قال لاتثريب عليکم اليوم يغفراللَّه لکم و هو ارحم الراحمين. [1] .

(يوسف) گفت: امروز ملامت و توبيخي بر شما نيست. خداوند، شما را مي بخشد و او مهربان ترينِ مهربانان است.

اي يوسف زهراعليه السلام! ما نيز در حق شما، ستم هاي فراواني کرده ايم. ناسپاسي ها و قدر ناشناسي هاي ما از شمارش بيرون است. با اين حال، بر اين باوريم که بزرگواري شما از کرم يوسف افزون تر است. پس عاجزانه از شما مي خواهيم در روز موعود، آن گاه که به محضر مبارک شما آمديم، ستم هاي ما را فراموش کنيد. ناسپاسي هاي ما را به دل نگيريد و ما را ببخشاييد. از خداوند نيز براي مان آمرزش بخواهيد.

2. برادران يوسف با متاعي اندک و ناچيز براي خريد آذوقه به بارگاه يوسف آمدند؛ متاعي که در برابر شوکت و شکوه آستان يوسف، چيزي جز شرمندگي براي برادران نداشت. شايد آنان به متاع خود مي نگريستند و نگاهي نيز به جلال و جبروت يوسف مي افکنند. آن گاه از متاع ناچيز خود، شرمنده مي شدند.

يا ايها العزيز مسنا واهلنا الضرّ وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکيل وتصدق علينا ان اللَّه يجزي المتصدقين. [2] .

اي عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتي فراگرفته است و متاع اندکي (براي خريد مواد غذايي) با خود آورده ايم. پيمانه ي ما را پر کن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زيرا خداوند، بخشندگان را پاداش مي دهد.

با اين حال، يوسف کريمانه ايشان را پذيرفت و پيمانه ي آنان را پر کرد.

اي يوسف زهراعليه السلام! ما نيز خريدار مهر شماييم، ولي براي بار يافتن به آستان بلند شما، چيزي نداريم. اگر هم داشته باشيم، بضاعتي است ناچيز که نگاه به آن و يادآوري آن، عرق شرمندگي بر جبين مان مي نشاند. با اين حال، عاجزانه از شما مي خواهيم که يوسف گونه ما را بپذيريد و کريمانه بر ما نظر کنيد و پيمانه ي ما را پر سازيد.

3. يوسف نه به تقاضاي پدر، بلکه از جانب خود، پيراهنش را فرستاد تا پدر بدان شفا يابد و چشمانش بينا شود.

اذهبوا بقميصي هذا فالقوه علي وجه ابي يأت بصيراً. [3] .

اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بکشيد تا بينا شود.

اي يوسف زهراعليه السلام! چشمان بصيرت ما به دليل گناهان و نافرماني ها نابينا شده اند و اگر چنين نبودند هيچ گاه از افتخار روشن شدن به چهره ي دل رباي شما محروم نمي گشتند. آيا چشمي که هزاران آلودگي بر آن نشسته است، شايستگي دارد که تصوير آن عزيز مه پيکر را در آغوش بگيرد؟ پرده اي که بر ديدگان ما افتاده، آن قدر ضخيم است که دستان ما از زدودن آن ناتوانند و تنها يد بيضاي شما مي تواند آن را فرو افکند.

اي يوسف زهراعليه السلام! ما يعقوب نيستيم، امّا شما از يوسف، کريم تر و بخشنده تريد. بر ديدگان نابيناي ما نظري افکنيد تا شايستگي ديدار چهره ي زيباي شما را بيابد و از نگريستن به آن، مست و سرشار شود.

4. خشک سالي، هفت سال مصر را فرا گرفت. آن چه مصر را از گرداب بلا به ساحل امن رساند، حسن تدبير و حکومت يوسف بر آن سامان بود.

قال اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم. [4] .

(يوسف) گفت: مرا سرپرست گنجينه هاي سرزمين (مصر) قرار ده؛ زيرا نگه دارنده و آگاهم.

او بود که بر مصر حکم راند و به سرانگشت تدبير خود، آن جا را از خشک سالي، رهايي بخشيد.

اي يوسف زهراعليه السلام! در دل هاي ما، نه هفت سال، که عمري است خشک سالي، حکم مي راند. در اين دل هاي خشکيده و تفتيده، نه گل محبتي مي رويد، نه شکوفه ي حضوري به بار مي نشيند و نه شقايق وصالي مي شکفد. آن چه اين دل هاي قحطي زده را از نعمت و خرّمي، سرشار مي کند، سرانگشت تدبير شماست. بيا و بر دل هاي ما حکومت کن؛ که اين ديار جز به تدبير شما به سامان نمي رسد.



رواق منظر چشم من آشيانه ي توست

کرم نما و فرودآ که خانه، خانه ي توست



5. يوسف مشتاق ديدار برادر خويش، بنيامين بود. از اين رو، خود، زمينه ي وصال را فراهم کرد.

فلّما جهّزهم بجهازهم قال ائتوني باخٍ لکم من ابيکم...فأن لم تأتوني به فلاکيل لکم عندي. [5] .

و هنگامي که (يوسف) بارهاي آنان را آماده ساخت، گفت: (بار ديگر که آمديد) آن برادري را که از پدر داريد، نزد من آوريد... و اگر او را نزد من نياوريد، پيمانه اي (از غلّه) نزد من نخواهيد داشت.

اي يوسف زهراعليه السلام! سرگذاردن بر گام هاي مبارک شما و بوسيدن آن، رؤياي شيرين ما و آرزوي ديرين ماست.



اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد

کشيده ايم در آغوش آرزوي تو را



و اين آرزو، بلند است و دست نايافتني؛ زيرا ما کجا و آستان بلند شما کجا! اما کريمان هميشه بزرگي خود را مي بينند، نه خردي نيازمندان را.



آخر چه زيان افتد سلطان ممالک را

کو را نظري، روزي بر حال گدا افتد؟



اگر شما منتظريد که ما، خود، در اين راه، گام نهيم و شايستگي وصال را در خويش فراهم آوريم، به يقين بدانيد که ما را پاي آمدن اين راه نيست. شما يوسف گونه، کرم کنيد و زمينه ي اين وصال را فراهم آوريد.

6. چون شام تار فراق به سر رسيد و صبح روشن وصال دميد، يوسف رو به برادران کرد و گفت: به سوي کنعان روانه شويد و همه ي خاندان تان را همراه خود بياوريد. او نيکان را از بدان جدا نکرد و همه را به محضر خويش فراخواند.

و أتوني بأهلکم اجمعين. [6] .

و همه ي نزديکان خود را نزد من آوريد.

اي يوسف زهراعليه السلام! درست است که يوسف، همه ي خاندان برادرانش را فراخواند، ولي امام رضاعليه السلام نيز فرموده است:

الامام الوالد الشفيق. [7] .

امام همان پدر مهربان است.

شايد ما فرزندان نافرماني باشيم، ولي مگر برادران يوسف چنين نبودند؟ مانيز عاجزانه از شما مي خواهيم آن گاه که روز موعود فرا رسيد، همه ي ما را بدون جدا کردن بدان از نيکان، با بزرگواري به بارگاه خود بپذيريد و از لطف خويش بهره مند سازيد.

خدايا! مي دانيم مهر اولياي تو، متاع گران قدري است که آن را در هر دلي نمي نشاني؛ زيرا هر سينه اي را گنجايش آن نيست، ولي مگر فراخي سينه ها به دست تو نيست؟

بارالها! مي دانيم که اين گوهر درخشان تنها در صدف هاي پاک مي رويد، ولي مگر سيل رحمت تو از زدودن آلودگي هاي دل هاي ما ناتوان است؟

پروردگارا! بسياري خدمت گزار بارگاه اويند. آيا اگر نان خور ديگري به آنان افزوده شود، به آستان او زياني مي رسد؟



يارب! اندر کنف سايه ي آن سرو بلند

گر منِ سوخته، يک دم بنشينم، چه شود؟



پروردگارا! مهر يوسف را در دل عزيز مصر و همسرش نشاندي، مهر يوسف زهرايت را نيز تو در دل ما بنشان. عشقي دِه جان سوز که از سوز آن، جهاني بسوزد و از آن سوزش، شعله اي فراهم آيد تا چراغ راه مشتاقان گردد. آمين.



زهي خجسته زماني که يار باز آيد

به کام غم زدگان غم گسار باز آيد



در انتظار خدنگش همي تپد دل صيد

خيال آن که به رسم شکار باز آيد



مقيم بر سر راهش نشسته ام چون گرد

بدان هوس که بدين رهگذار باز آيد



به پيش خيل خيالش کشيدم ابلق چشم

بدان اميد که آن شهسوار باز آيد



چه جورها که کشيدند بلبلان از دي

به بوي آن که دگر نوبهار باز آيد



زنقش بند قضا هست اميد آن حافظ

که هم چو سرو به دستم نگار باز آيد




پاورقي

[1] يوسف، 92.

[2] يوسف، 88.

[3] يوسف، 93.

[4] يوسف، 55.

[5] يوسف، 59 - 60.

[6] يوسف، 93.

[7] احتجاج، ج 2، ص 442.