بازگشت

اميد و نا اميدي


چون خورشيد يوسف در پس ابرهاي غيبت فرو رفت، يعقوب هرگز اميد خود را از دست نداد و از رحمت الهي و بازگشت يوسف نااميد نشد. و از خداوند درخواست مي کرد که به زودي يوسف را ببيند.

عسي اللَّه ان يأتيني بهم جميعاً. [1] .

اميدوارم خداوند، همه ي آنان را به من باز گرداند.

ولي در مقابل، برادران با اين که او را نکشتند و در چاه انداختند به اميد اين که قافله اي، او را بيابد و با خود ببرد.

قال قائل منهم لاتقتلوا يوسف والقوه في غيابت الجب يلتقطه بعض السيارة ان کنتم فاعلين. [2] .

يکي از آنان گفت: يوسف را نکشيد. اگر مي خواهيد کاري انجام دهيد، او را در نهان گاه چاه بيافکنيد تا قافله هايي، او را برگيرند (و با خود به مکان دوري ببرند).

با اين حال،برادران، يوسف را فراموش کرده بودند. چون يعقوب، از يوسف ياد مي کرد، وي را سرزنش مي کردند.

قالوا تاللَّه تفتؤا تذکر يوسف حتي تکون حرضاً او تکون من الهالکين. [3] .

گفتند: به خدا سوگند! تو آن قدر از يوسف ياد مي کني که ممکن است بيمار شوي يا هلاک گردي.

ولما فصلت العير قال ابوهم اني لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون قالوا تاللَّه انک لفي ضلالک القديم. [4] .

هنگامي که کاروان (از سرزمين مصر) بيرون آمد، پدرشان (يعقوب) گفت: اگر مرا به ناداني و کم خردي، متهم نکنيد، (بايد بگويم که) بوي يوسف را احساس مي کنم. گفتند: به خدا سوگند! تو در همان گمراهي پيشين ات هستي.

در مسأله ي غيبت يوسف زهراعليه السلام نيز برخي که از هدايت الهي برخوردارند، پيوسته با اميد به فضل خداوندي، ظهور او را انتظار مي کشند و هرگز از رحمت الهي نااميد نمي شوند. در دعاي عصر غيبت که از ناحيه ي مقدسه رسيده است، چنين مي خوانيم:

...ولا تنسناد ذکره و انتظاره والايمان به وقوة اليقين في ظهوره والدعاء له والصلاة عليه. [5] .

(خدايا!) ياد او، انتظارش، ايمان به او، باور شديد به ظهور او، دعا براي او و توجه به او را در مابه فراموشي مسپار.

در مقابل، گروهي ديگر که خداوند بر دل هاي شان قفل زده است و از درک حقايق ناتوان اند، اميدي به آمدنش ندارند. حتي گاهي وجودش را انکار مي کنند.

امام صادق عليه السلام به زراره فرمود:

يا زرارة و هوالمنتظر و هو الذي يشک الناس في ولادته منهم من يقول مات ابوه فلا خلف له... ومنهم من يقول ماولد... [6] .

اي زراره! او - حضرت مهدي (عج) - کسي است که آمدنش را انتظار مي کشند. اوست که مردم در تولدش شک مي کنند. برخي مي گويند: پدرش از دنيا رفت و فرزندي نداشت... و برخي مي گويند: هنوز به دنيا نيامده است....


پاورقي

[1] يوسف، 83.

[2] يوسف، 10.

[3] يوسف، 85.

[4] يوسف، 94 - 95.

[5] غيبت طوسي،ص 334.

[6] جمال الاسبوع،ص 315.