پايان انتظار
يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور
کلبه ي احزان شود روزي گلستان، غم مخور
(حافظ)
سرانجام، دوران انتظار و در خفا بودن آخرين منجي، به سر مي رسد و به زودي، سپيدي صبح بر سياهي شب چيره خواهد شد: «أليس الصبح بقريب». [1] آن زمان، دور نيست: «إنّهم يرونه بعيداً و نراه قريبا» [2] و اين انسان است که مي تواند با انتخاب خود و فراهم آوردن زمينه ي ظهور، بر پاي ايستد و خود را با اين حرکت منظّم هستي، هماهنگ کند و در اين فرجام نيک آفرينش، سهيم باشد و به رستگاري برسد، و مي تواند اقدامي نکند و وظيفه ي خود را به نهايت نرساند. آن وقت، ظلمِ خود ساخته اش، زمينه ساز قسط و عدل مي شود و سياهي، زمينه ساز نور مي شود و در دل تاريکي ها، چراغ ها افروخته مي شود.
پاورقي
[1] هود: 81.
[2] مفاتيح الجنان، دعاي عهد.