ساختار و ترکيب وجودي انسان و جهان متحول
ساختار وجودي انسان، به شکلي است که اگر تمامي لذت هاي دنيا را هم به او بدهند و به تمامي آمال و آرزوهاي مادي و دنياي خود برسد، آرام نمي گيرد و وجود او پر نمي شود؛ زيرا دل آدمي بزرگ تر از رحم دنيا است و با اين امور محدود تأمين نمي شود. داستان بن بست و خلأ معنويت انسان قرن بيست و يکم نيز بيانگر همين حقيقت است. بسياري از انديشمندان غربي، خودشان اقرار مي کنند: امروز دنيا به خستگي رسيده است... يکي از ويژگي هاي لذت جسمي، اين است که انسان پس از مدتي به خستگي مي رسد. يک وقت در آمريکا اعلام شد: «مي خواهيم تظاهرات کنيم براي اين که خدا برگردد». [1] .
اين ويژگي انسان، او را با عالم ديگر پيوند مي دهد و ايمان به غيب و گرايش به ماوراي حسّيات را براي او به ارمغان مي آورد. انسان وقتي ارزش وجودي خود را شناخت و فهميد، يا احتمال داد که دنياهاي گسترده تري وجود دارد؛ احساس تنگنا مي کند. با اين شناخت است که دنيا سجن و زندان مؤمن مي شود. چنان که اميرمؤمنان(ع) در خطبه متقين به اين نکته اشاره فرموده است: «آنان با سرپوش اجل در دنيا نگه داشته شده اند». [2] .
آب درون ظرف، وقتي حرارت مي بيند و ناخالصي هايش جدا مي شود، سبک شده، بخار مي گردد. اگر درپوش ظرف نباشد، پرواز مي کند. آدمي نيز اين چنين به پرواز درمي آيد و اين بزرگي روح، به جهت ايماني است که او را با عالم ديگر پيوند داده است.
دنيا براي او تنگ است، اما براي کافر بزرگ و بهشت است؛ چون چيز ديگري نمي خواهد. ليکن براي مؤمن زندان است [3] ؛ چون به وسعت رسيده و دنيا، برايش جز متاعي اندک چيز ديگري نيست.
انسان، همواره کنجکاو و پرسش گر است و اين از خصوصيات فطري و ذاتي او است. کودکان از بس مي پرسند، اطرافيان را خسته مي کنند؛ در حالي که کسي به آنان ياد نمي دهد که سؤال کنند. اين ويژگي در درون آدمي است؛ او مي خواهد به عوالم ديگرراه پيدا کند. پيشرفت هاي علمي و فضايي قرن حاضر، به جهت همين حس کنجکاوي و ويژگي پرسش گري انسان است.
گويي آدمي مدام به ديوار مي کوبد تا از آن طرف ديوار با خبر شود و از حصار دنيا رهايي يابد.
در اندرون من خسته دل ندانم چيست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
(حافظ)
بنابراين وقتي نگاه انسان به دنيا، تغيير کرد و دنياهاي آينده را با تمام وجود درخواست نمود؛ به دنبال شخصي مي گردد که او را به آن سامان، رهنما باشد. او منتظر و نيازمند وجودي است که وي را با خود، به بلنداي روح انسانيت ببرد. اين انسان، به رغم برخورداري از رفاه، عدل ظاهري و... باز منتظر است؛ چون دو عنصر او را در التهاب و بي قراري نگه مي دارد:1. ترکيب وجودي انسان؛ 2. جهان در حال دگرگوني و چهار فصل.
رشد سريع اسلام در اروپا و ساير کشورهاي غربي، به رغم برخورداري از امکانات مدرن، از همين ويژگي خبر مي دهد. احساس غربت ناشي از زندگي صنعتي، در مقابل معنويت و صميمت دين، باعث شده تا انسان مجهّز به تکنيک و فن آوري، با مذهب پيوند بخورد زيرا علم و دانش هرچند بسياري از سؤالات انسان را پاسخ گو است و قدرت و صنعت هم امکانات و رفاه را براي آدمي به ارمغان مي آورد، اما انسان با اين امکانات زودتر به بن بست مي رسد. وي قبل از رسيدن به اين امکانات، خيال مي کرد با آن ها به آرامش مي رسد و با اين آرزو تا مدتي دلخوش بود. اما با دست يافتن به رفاه، در واقع به آخر خط رسيده است. چون احساس غربت و تنهايي او بيشتر شده و فرياد اعتراض انسان معاصر بلندتر از ديروز به گوش مي رسد. اوژن يونسکو، نويسنده اي که با نوشتن نمايشنامه هاي پوچي مثل «کرگدن» و «آوازه خوان طاس» شهرت يافت، در آخرين مصاحبه اش مي گويد:
«... حقيقت اين است که ادبيات ديگر چيز مهمّي به من نمي گويد... من يک عمر به نوشتن نمايشنامه، پشت نمايشنامه ادامه دادم. چون نمي توانستم کار ديگري بکنم؛ اما هميشه حسرت اين را داشتم که کاش توانسته بودم کار ديگري بکنم... کاش استعدادش را داشتم که راهب بشوم... تنها يک اميد باقي مي ماند، روز رستاخيز». [4] .
«ناتانيل براندون» درباره همين پوچي و خلأمعنوي مي نويسد. او در ابتدا مردي را توصيف مي کند که جذّاب چهل ساله، با حرارت و پرانرژي، شيک، خوشگذران و متجدد است. از مسافرت ها و عياشي هايش تعريف مي کند، اما ناگهان با همه توصيف ها، درخواست گفت وگويي خصوصي و صميمانه را مي کند و مي گويد: ناتانيل! من مي خواهم هر طور هست، با تو مطلبي را در ميان بگذارم. مي خواهم يک روز نهار را با هم صرف کنيم، تا پيش تو دردل کنم. من نمي توانم اين خلأ دروني خود را تحمل کنم. سپس دستش را روي سينه گذاشت و گفت:
«اين درون، خالي و تهي از همه چيز است، هيچ چيز در اين سينه نيست، نه احساس و نه هيچ چيز ديگري، زبانم از گفتن قاصر است. قابل بيان نيست، نمي دانم چگونه آن را شرح دهم...». [5] .
پاورقي
[1] ماهنامه موعود، سال پنجم، شماره 25.
[2] «لولا الاجل الذي کتب الله عليهم لم تستقرّ ارواحهم في اجسادهم...»، نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 193.
[3] من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 363، ج 5762: «الدنيا سجن المؤمن و جنة الکافر».
[4] از پوچي تا خدا، ترجمه سعيد شهرتاش (به نقل از انتظار و انسان معاصر، عزيز الله حيدري).
[5] ناتانيل براندون، انسان بدون خويشتن، ترجمه جمال هاشمي، ص 27 و 28 (به نقل از انتظار و انسان معاصر، عزيز الله حيدري).