بازگشت

بحران ها


بشر بحران زده اين عصر، به جهت تشنگي فراوان روحي براي دست يابي به پايگاهي استوار و جاويد، هر روز به سويي سرمي کشد؛ و ليکن چون به سرچشمه حيات دست نمي يازد، به مرداب ها و باتلاق ها مي رسد که نه تنها تشنگي او را رفع نمي کند؛ بلکه بر بيماري هاي روحي و جسمي او مي افزايد. انديشه «مصلح جويي» را مي توان نتيجه اضطراب و خستگي از اوضاع مسلّط بر جهان، دانست که انديشوران بشر تهي از معنويت را، به سمت ارائه نظريه ها و يا انديشه هاي نوين، براي دگرگون کردن اين اوضاع تباه آلود کشانيده است.

اين بحران ها و بن بست ها، توده مردم را به ستوه آورده است؛ چنان که بارها، با فرياد اعتراض خود، [1] راه گريز از وضعيت فعلي را انتظار مي کشند. بنابراين «انتظار» مي تواند در بحران ها، ظلم و ستم ها، جهل و ناداني ها و فريب و رنج و فقر ريشه داشته باشد. و اين بحران ها يکي از اساسي ترين ريشه هاي «انتظار» در توده مردم است. سوگمندانه بايد گفت که پيشرفت علوم طبيعي در جهان کنوني، نه تنها باعث انحطاط اخلاق و تحقير انسانيت در جوامع بشري شده است؛ بلکه اصل حيات و بقاي نسل بشر را در روي کره زمين، تهديد مي کند. از طرف ديگر، درهاي اميد براي نجات از وضع کنوني بسته شده است و سازمان هايي که بدين منظور تأسيس شده اند، کارآيي لازم را ندارند و آلت دست دولت هاي بزرگ شده اند. تنها روزنه اميد براي خروج از اين نابه ساماني ها، يک انقلاب همه جانبه و ظهور «مصلح و منجي» جهاني است.


پاورقي

[1] مجله نيوزويک News Week، 23 آگوست 1999 در يک گزارش ويژه، جمله بسيار مهمي دارد Must Be Done ؟ What(چه بايد کرد؟) انسان به بحران رسيده و انساني که به به بحران برسد، ناخودآگاه چشمش به آسمان و آينده است. (به نقل از ماهنامه موعود، سال پنجم، شماره 25).