بازگشت

طول عمر حضرت قائم


«عَن سَعيدِ بْنِ جُبَيْرٍ قالَ: سَمِعْتُ سَيِّدَ الْعابِدينَ عَليَّ بْنَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِما السَّلام - يَقولُ:

فِي القائِمِ سُنَّةٌ مِنْ نُوحٍ وَ هُوَ طُولُ الْعُمرِ.» [1] .

(يعني:

از سَعيد بن جُبَيْر [2] منقول است که گفت: شنيدم سرورِ عبادتگران، عليّ بن الحسين - عليهما السّلام -، مي فرمود:

در قائِم سُنَّتي از نوح است، که درازايِ زندگاني باشد).

مي گويم: شيعيان در نگارشهاشان به «يادکردِ مُعَمَّران» پرداخته اند تا مردمان «از أخبارِ معمّران آگاه باشند و» طولِ عمرِ حضرتِ قائِم (عج) را بعيد نينگارنَد. از اين شمارست، صدوقِ أُمَّت در کتابش، کمال الدّين و تمام النّعمه [3] ، و نيز معلّمِ أُمَّت، شيخِ مفيد، در الفُصُولُ الْعَشرَة فِي الغَيبة [4] ، و نيز شريفِ مُرتضي عَلَمُ الهُدي در أمالي اش [5] ، و



[ صفحه 294]



نيز علّامه مجلسي در بحارالأنوار... [6] .

شيخ محمّد بن عليِّ کَراجَکي (درگذشته به سالِ 449 ه. ق.) - که از شاگردانِ شريفِ مرتضي بوده است - نيز کتابِ البُرهان عَلي صحّةِ طولِ عمرِ الإمام صاحبِ الزّمان «عليه الصّلاة و السّلام» را پرداخته و در کنزالفوائدش درج نموده. [7] شيخِ طوسي هم در الغَيبة [8] فصلي را به بيانِ عمرِ آن حضرت - عليه السّلام - اختصاص داده است که شايانِ مراجعه مي باشد. همو در مسائلِ کلاميّه اش چُنين گفته: «در درازنايِ زندگانيِ قائِم - عليه السّلام - استبعادي نيست؛ زيرا جُز وي کساني از پيشينيان - مانندِ شُعَيْبِ پيامبر و لقمان عليهما السّلام - سه هزار سال زيسته اند، و همچُنين اين أمري ممکن است و خداي تعالي را قدرتِ آن هست». [9] .

فيلسوفِ زبَردست، کمال الدّين ميثم بن عليّ بن ميثمِ بَحْراني (درگذشته به سالِ 669 ه. ق.)، گفته است:

«و أمّا درباره طولِ عُمرِ آن حضرت، نهايتِ واکنشي که خصم مي توانَد نشان دهد آن است که اين طولِ عُمر را بعيد بشمارَد؛ که آن هم، از چند رويْ، مردود است:

نخست آن که هرکه در أَخبار و سرگذشتهايِ مُعَمَّران بنگَرَد درمي يابد که ميزانِ عُمرِ آن حضرت و بيش از آن هم عادي است. چه، درباره لقمان که پرورنده کَرکَس ها بود [10] ، نقل شده که هفت هزار سال بزيست، و روايت کرده اند که عمرو بن حممة الدوسي چهارصد سال بزيست، و ديگر مُعَمَّران نيز از همين دست هستند.

دوم آن که خداي تعالي درباره نوح - عليه السّلام - خبر مي دهد و مي فرمايد: «فَلَبِثَ فيهم أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسِينَ عامًا». [11] .

سوم آن که ما و خصم دربابِ زنده بودنِ خضر و إلياس - عليهماالسّلام - از أنبياء، و سامري و دجّال از أشقياء، همداستانيم و چون اين دربابِ اين دو طرفِ متقابل روا



[ صفحه 295]



باشد، چرا در بابِ گروهِ ميانين - يعني طبقه أولياء - روا نباشد؟!» [12] .

علّامه بزرگ، محمّدحسين آل کاشف الغطاء، گفته است: «... کساني که بقاءِ آن حضرت را در طولِ اين مدّتِ متجاوز از هزار سال بعيد مي شمارَند، گويا از ماجَرايِ عُمرِ حضرتِ نوح «عليه السّلام»غفلت يا تَغافُل مي کنند که به نصِّ قرآن پنجاه سال کمتر از هزار «يعني: نهصد و پنجاه سال» ميانِ قومِ خويش درنگ فرمود [13] و کمترين سِنّي که از براي او گفته شده هزار و ششصد سال است و بيش از آن هم، تا سه هزار سال، گفته اند. [14] .

حديثْ شناسانِ أَهلِ سنّت، جُز درباره حضرتِ نوح هم، روايت کرده اند که أفرادي بيش از اين زيسته اند. نَوَوي که از مُحَدِّثانِ بزرگِ ايشان است، در تهذيب الأسماء چُنين گفته است:

دربابِ حيات و نُبُوَّتِ خِضْر اختلاف کرده اند؛ بيشترينه عالمان گفته اند که او زنده است و در ميانِ ماست؛ صوفيان و أهلِ صلاح و معرفت بر اين معنا همداستان اند و حکاياتشان درباره ديدار و ملاقاتِ او و استفاده از وي و پرسش و پاسخ با او و حُضورش در جايگاههايِ شريف و موطنهايِ نيکو، بيشتر از آن است که به شمار درآيد و مشهورتر از آنکه يادکردش به گفتار ببايَد. شيخ أبوعمرو بن صلاح در فَتاوياش گفته است: عالمان و صالحان معتقدند که او زنده است و عامّه نيز با ايشان همسخن هستند و تنها بعضِ مُحَدِّثان با إنکارِ وي تَکْرَوي کرده [15] (پايانِ سخن).

به خاطرم مي آيد که وي درجايِ ديگر، و زَمَخْشَري در ربيع الأبرار، گفته اند که مسلمانان بر زنده بودنِ چهار تَن از پيامبران همداستان اند؛ دوتَن از ايشان، يعني إدريس و عيسي، در آسمان اند، و دوتَن، يعني إلياس و خضر، در زمين اند، و ولادتِ خضر در زمانِ إبراهيم، پدرِ پيامبران [16] ، بوده است [17] .



[ صفحه 296]



مُعَمَّراني که از عمرِ طبيعي درگذشته و تا صدها سال زيسته اند، بسيارند. سيّدِ مرتضي در أمالي اش [18] گروهي از ايشان را ياد کرده و کسانِ ديگر هم، مانندِ صدوق در إکمال الدّين [19] ، شماري را بيش از آنچه شريفِ مرتضي ياد کرده است، خاطرنشان کرده اند. در اين روزگاران هم، چه بسيار کسان را ديده ايم که عمرشان به صد و بيست سال و قريب به آن يا بيش از آن رسيده است. از اينها گذشته، در ديده تحقيق، حق آن است که هرکس بتواند زندگاني را در يک روز حفظ کُنَد، هزاران سال هم مي تواند آن را حفظ کُنَد. تنها اين نکته مي مانَد که اين عمل عادتْ شکني است، ولي آيا عادتْ شکني و خروج از قوانينِ طبيعي در مورِد أنبياء و أولياء، چيزي شگفت يا أمري نادر است؟!

در اين باره به مُجَلَّداتِ پيشينِ المُقْتَطَف [20] مراجعه فرمائيد و در آن گفتارهايِ فراوان و براهينِ آشکارِ عقليِ أکابرِ فلاسفه غرب را در إثباتِ إمکانِ جاودانگيِ إنسان در دنيا ببينيد. يکي از دانشمندانِ بزرگِ اروپا گفته است: اگر شمشيرِ ابنِ مُلجَم در ميان نبود، عليّ بن أبي طالب از کساني مي بود که جاودانه در دنيا مي زيستند؛ زيرا جميعِ صفاتِ کمال و اعتدال را يکجا در خود داشت؛ و ما را در اين مقام تحقيق و کاوِشي فراخ دامنه است که مجالِ بيانش نيست.» [21] .

علّامه شيخ محمّدرضا مُظَفَّر (ره) در اين باره گفته است: «طولاني تر شدنِ زندگاني از عُمرِ طبيعي - يا آنچه پنداشته مي شود که عُمرِ طبيعي است -، در نظرِ دانشِ پزشکي، نه مردود است و نه مُحال. پزشکي فقط هنوز نتوانسته به چيزي دست يابَد که با آن بتوانَد زندگانيِ آدمي را از آنچه معمولًا هست درازتر کُنَد. باري، اگرچه پزشکي توانائيِ چُنين کاري را ندارد، خدايِ متعال بر هر کاري تواناست و در عَمَل هم طولاني ساختنِ عُمرِ حضرتِ نوح و بَقايِ حضرتِ عيسي - عليهما السّلام - تحقّق يافته و قرآنِ کريم نيز از اين دو أمر خبر داده است... ليک اگر کسي که شک



[ صفحه 297]



دارد، در آنچه قرآن هم از آن خبر داده باشد شک کُنَد، ديگر فاتحه إسلام خوانده است! [22] شگفت آن است که مسلماني درباره إمکانِ اين أمر مي پُرسَد که مدّعيِ ايمان به قرآنِ مجيد است.» [23] .

از عامّه هم حافظ أبوعبداللّه محمّد بن يوسفِ گنجيِ شافعي (کشته شده به سالِ 658 ه. ق.) در کتابِ خود، البيان في أخبار صاحب الزّمان عليه السّلام، گفته است: «بقايِ آن حضرت ناممکن نيست، چرا که عيسي و إلياس و خِضْر هم از أوليايِ خدايِ متعال، و دجّالِ گجسته و إبليسِ ملعون هم از أعدايِ خدايِ متعال، بقا يافته اند. بقايِ اينان از طريقِ کتاب و سنّت ثابت شده و «حتّي مُنکِرانِ بقايِ مَهدي - عليه السّلام - نيز» درباره آن همداستان اند، آنگاه إمکانِ بقاءِ مَهدي «عليه السّلام» را منکر شده اند! اينک من بقايِ هر يک از ايشان را تبيين مي کُنَم تا از اين پس خردمندان به إنکارِ إمکانِ بقايِ مَهدي - عليه السّلام - گوش فرا ندهند...». [24] .



[ صفحه 303]




پاورقي

[1] کمال الدّين و تمام النّعمة :322 ح 4 و 5 «؛ پهلوان: 591:1، و کمره اي: 439:1».

[2] «أبومحمّد سَعيد بن جُبَيْر (95 - 45 ه. ق.)، عالمِ بزرگ و فقيه و مُفَسِّرِ قرآنِ کريم و از تابعان بود که از إمامِ سجّاد - عليه السّلام - روايت کرده است. حَجّاج بن يوسفِ ثَقَفي - که از قضا خود نيز در همان سال به دَرَک واصل شد و به قولِ ابنِ عِماد: «فيها أراحَ اللّهُ العبادَ و البلادَ بموتِ الحَجّاج بن يوسُف بن أبي عقيل الثَّقَفي الطّائفي في ليلةٍ مُبارَکةٍ عَلَي الأُمَّة» - سَعيد را به شهادت رسانيد. قبرِ او در «واسط» است.

نگر: الموسوعُ الرّجاليّة الميسّرة، 386:1؛ و: شَذَرات الذَّهَب، دارالکتب العلميّة، 1 : 110 - 108».

[3] کمال الدّين و تمام النّعمة :575 - 536.

[4] الفصول العشرة /27 - 22.

[5] أمالي السّيّد المرتضي 1 : 195 - 165.

[6] بحار الأنوار 13 : 77 - 59 طبعِ أمين الضّرب؛ و: 51 : 293 - 225 طبعِ حروفيِ ايران.

[7] کنزالفوائد 114:2.

[8] الغيبة :258.

[9] الرَّسائل العشر /99.

[10] «مراد لُقمان بن عاد است که بِنا بر پاره اي گُزارشهايِ کهن به اندازه عمرِ هفت کَرکَس که يکي پس از ديگري پرورش داد، بزيست، و واپسين کَرکَسِ او از اين هفت کَرکَس، «لُبَد» نام داشت.

(نگر: کتاب الغَيْبَة، الطّوسي، ط. مکتبة نَينَوي الحَديثة، ص 79؛ و: کمال الدّين و تمام النّعمة، ط. جامعه مدرّسين، 1405 ه. ق.، ص 559؛ و: لسان العرب، ذيلِ «لبد»؛ و:...).

گويند که اين لقمان بن عادِ مُعَمَّرِ کَرکَسْ پَروَر، همانا، جُز لُقمانِ حکيمِ مذکور در قرآنِ کريم است.

(نگر: اللّوامع الإلهيّة، ط. 2، صص 490 - 448)».

[11] سوره عنکبوت: 14 «؛ يعني: پس در ميانِ آنان هزارسال مِنهايِ پنجاه سال (= نهصد و پنجاه سال) به سر بُرد».

[12] قواعد المرام في علم الکلام /191.

[13] «إشارتِ مرحوم کاشف الغطاء به آيتِ 14 از سوره عنکبوت است: وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلي قَوْمِهِ فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمسِينَ عامًا...».

[14] «طابعِ أصل الشّيعة، آقايِ علاء آلِ جعفر، به اين مصادر و منابع توجّه داده است:

تفسير الکشّافِ زَمَخشَري 200:3 (ط. دارالمعرفه يِ بيروت)؛ و: تفسير القرآن العظيمِ ابنِ کثير 418:3 (ط. دارالمعرفه يِ بيروت)؛ و: زادالمسيرِ ابنِ جوزي 261:6 (نشرالمکتب الإسلامي / بيروت)».

[15] «طابعِ أصل الشّيعة إرجاع داده است به: تهذيب الأسماء و اللّغات، 176:1 (ط. دارالکتب العلميّه يِ بيروت)».

[16] «مي دانيم که شماري از پيامبرانِ إلهي از زاد و رودِ حضرتِ إبراهيم - عليه السّلام - اند.

از أبوالنّضر محمّد بن سائبِ کلبيِ کوفي (درگذشته به 146 ه. ق.) منقول است که غير از إدريس و نوح و لوط و هود و صالح، ديگر پيامبرانِ مذکور در قرآن، - سَلامُ اللّهِ عَلَيهِم أَجْمَعين -، همه از زاد و رودِ إِبراهيم اند و گويا در اين سخن ازآن رويْ آدم را استثناء نکرده که او پدرِ جميعِ بشريّت محسوب مي شود و خود بخود مُستثناست (نگر: شَذَرات الذَّهَب، ابن العماد، ط. دارالکتب العلميّة، ص 218)».

[17] «طابعِ پيشگفته إرجاع داده به: تهذيب الأسماء و اللّغات 177:1 (ط. پيشگفته)؛ و: ربيع الأبرارِ زَمَخشَري 397:1 (ط. وزارتِ أوقافِ عراق / بغداد)».

[18] «طابعِ پيشگفته إرجاع داده است به: أمالي المُرتضي 1 : 272 - 232 (ط. دارإحياءالکتب العربيّة / بيروت)».

[19] «چنان که پيشتر هم بيامد در اين که نامِ کتابِ صدوق - قُدِّسَ سِرُّه -، کمال الدّين است يا إکمال الدّين، اختلاف است.

به هر رويِ بهره موردِ إشارتِ مرحومِ کاشف الغطاء را نگر در: کمال الدّين و تمام النّعمة، ط. جامعه مدرّسين، 1405 ه. ق.، صص 643 - 523؛ و: پهلوان 2 : 537 - 307؛ و: کمره اي 2 : 352 - 202».

[20] «المُقْتَطَف ماهنامه اي علمي و تاريخي و أَدَبي به زبانِ عربي بود که به اهتمامِ صَرّوف (دکتر يعقوب ابن نَقولا، 1927 - 1852م.) و همکاري فارس نِمْر (1951 - 1856 م.) و شاهين مَکاريوس (1910 - 1853 م.) در 1876 م. در بيروت تأسيس شد. در 1886 م. آن را به مصر انتقال دادند؛ تا 1952 م. در مصر منتشر شد و در اين سال تعطيل گرديد. (نگر: دائرةالمعارفِ فارسي)».

[21] أصل الشّيعة و أصولها «ط. قاهره» /138 «و: تحقيقِ علاء آل جعفر، صص 227 - 225.

چون اين طبعِ أصل الشّيعه مُحَقَّق بود، گُفتاوردِ منقول در متن را بر أساسِ آن إصلاح و تکميل کرديم».

[22] «مُراد اين است که مسلمان، بطَبْع، در صحّت و راستيِ قرآن ترديد ندارد، و اگر ترديد داشته باشد بايد - از راهِ دليل و بُرهان - به بازآموزيِ أُصولِ عقائد بپردازد، زيرا ايمانِ استوار با ترديد در بنيادهايِ عقيدتي جمعْ شُدَني نيست».

[23] عقائد الإماميّة /79.

[24] البيان في أخبار صاحب الزّمان «عليه السّلام» /148.