بازگشت

غيبت و مهدويت در نگرشها و نگارشها


آن اندازه در أحاديثِ نبيِّ أکرم - صَلَّي اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه - و رواياتِ أئمّه أهل البيت



[ صفحه 23]



- عليهم السّلام - درباره حضرتِ مَهدي - عَجَّلَ اللّهُ تَعالي في فَرَجِهِ الشَّريف - سخن رفته است که هيچ جايِ شَکّ و ترديدي در حقِّ مَهدي - عَلَيه السّلام - و مَهدويّتِ إسلامي نمي مانَد. در يک شمارش، چهارصد حديثِ نَبَوي از طُرُقِِ أهلِ تسنّن و بيش از شش هزار روايت از مجموعِ طُرُقِ شيعه و سُنّي درباره حضرتِ مَهدي - عليه السّلام - إحصا گرديده که رقمي غيرِعادي است و در بسياري از ديگر مسائلِ إسلاميِ معروف و قريب به بداهت چُنين رقمي ديده نمي شود. [1] .

چُنان که شيخِ بزرگوار، مُفيد - أَعلَي اللّهُ مَقامَهُ الشَّريف -، خاطرنشان فرموده است، رواياتِ گُواه بر وجودِ إمامِ غائب - عليه السَّلام - چَندان مستحکم است که اگر کسي مُنکرِ آنها شود بايد همه رواياتِ مربوط به شريعتِ إسلامي را إنکار کُنَد. [2] .

بدينسان و به سببِ همداستانيِ مُسلمانان بر ظُهور و خُروجِ آن حضرت - عليه السّلام - است که اين أمر را از ضروريّاتِ دينِ مُبين إسلام قَلَم داده اند؛ چُنان که از شيخ بهاءالدّينِ عامِلي - قَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ العَزيز -، مشهور به شيخ بهائي (درگذشته به سالِ 1030 ه. ق.)، پرسش شده که آيا خُروجِ مَهديِ مُنتَظَر به طورِ مُطْلَق از ضَروريّات به شمار مي روَد و إنکارش موجبِ اِرتداد است؟ شيخ - قُدِّسَ سِرُّه - نيز پاسخ داده که اين أمر از ضروريّات و إنکارِ آن کُفر است. [3] .

شماري از عالمانِ أهلِ تسنّن نيز تصريح کرده اند أحاديثِ مَهدويّت در قالبِ رواياتِ متعدّد از صحابه و تابعان و پسينيانشان نقل گرديده و بر سرِ هم موجبِ «عِلْمِ قَطْعي» است، بدانسان که إيمان به ظهورِ مَهدي - عليه السّلام - را واجب و از أجزاءِ عقائِد رسميِ أَهلِ سنّت و جماعت ساخته است. [4] .

در پاره اي از منابعِ أهلِ تسنّن از حضرتِ رسولِ أکرم - صَلَّي اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه - روايت گرديده است که فرمودند: «مَن أَنْکَرَ خُروجَ المَهديِّ فَقَدْ کَفَرَ» (يعني: هرکس خُروجِ مَهدي را إنکار کُنَد کافر شده)؛ و به لفظِ ديگر: «مَنْ کَذَّبَ بِالمَهديِّ فَقَد کَفَرَ»



[ صفحه 24]



(يعني: هرکس مَهدي را دروغ شمُرَد کافر شده). [5] .

شواهدِ تاريخيِ متعدّد و گزارشهائي که از برخي گفتارهايِ صدرِ إسلام بازمانده است، نشان مي دهد که مقوله مَهدويّت تا چه اندازه نزدِ صحابه و تابِعان مُسَلَّم و ترديدناپذير بوده. [6] .

بطَبْع، با رواجِ کتابتِ حديث ميانِ أهلِ تسنّن، اين معنا و أحاديثِ مربوط به آن در جوامع و کتابهايِ حديثي نيز ثبت و ضبط گرديد.

نمونه را، يکي از حديثنامه هايِ أهلِ تسنّن که حديثِ مَهدي - عليه السّلام - و مَهدويّت در آن هست [7] ، حديثنامه بُخاري است و مؤلّفِ اين حديثنامه، يعني محمّد بن إسماعيلِ بُخاري، معاصرِ إمامِ جواد و إمامِ هادي و إمامِ عسکري - عليهم السّلام -، بوده و در زماني حديثنامه خود را نوشته که هنوز إمام مَهدي - عليه السّلام - ولادت نيافته بود. [8] .

رواجِ أحاديث و انديشه مَهدويّت در ميانِ شيعه هم که شايد حاجت به يادآوري نداشته باشد. ميزانِ طرح و بحثِ دائميِ اين انديشه و أحاديث، از جميع کُتُبي که به حديث و تاريخ و فِرَقِ شيعه پرداخته اند، هويداست.

قابلِ توجّه است که اين ميزانِ نشر و رواجِ أخبارِ مَهدوي، در حالي است که أئمّه أهل البيت - عليهم السّلام - بخاطرِ پاره اي تنگناهايِ سياسي و اجتماعي با اِحتياط و تحفّظِ لازم به طرحِ موضوعِ مَهدويّت مي پرداختند و بناچار مي بايست حرکتي انجام نگيرد که زمينه تعرّضِ حکومتي يا هرگونه سوءِ قصد به اين جانشينِ شايسته إمامِ يازدهم - عليه السّلام - فراهم آيد. [9] .

پس از وفاتِ هريک از أئمّه أهلِ بيت - عليهم السّلام -، اشتباه و يا سوءِاستفاده از أحاديث و مفاهيمِ مَهدويّت، شماري از شيعيان را به سويِ پنداري نادرست و يا مُدَّعياني دروغين مي کشانْد و انشعاب و افتراقي کوچک يا بزرگ در بَدَنه جامعه



[ صفحه 25]



شيعي پديد مي آورْد. اين أمر خود بر خُطورتِ موضوعِ مَهدويّت مي افزود و طبيعي بود که أئمّه - عليهم السّلام - و يارانِ دانا و دانشورشان در راهِ تبيينِ هرچه بيشترِ شخصيّتِ حضرتِ مَهدي - عليه السّلام - بيشتر بکوشند و بدين سان بيش از پيش و با حسّاسيّتِ فراوان از مَهدويّتهايِ دروغين و ادّعائي و پندارهايِ باطل پرده برگيرند. [10] .

وقوعِ ناگزيرِ غَيبت، اگر با تمهيدات و زمينه چينيِ فرهنگي و شناختيِ کافي همراه نمي بود، مي توانست جامعه شيعيِ خوگر به «حُضور» را، بکُلّي متزلزل و نابود کُنَد.

غَيبتِ صُغري در درازنايِ تقريبًا هفتاد ساله اش، أمّت را از تجربه پيوندِ مُستَمِرّ و نيمه مُستقيم با إمامِ دوازدهم - عليه السّلام - برخوردار ساخت و وجودِ عينيِ او را برايِ نسلهائي از أمّت ملموس گردانيد و خبرِ حضورِ وي را به نحوي ترديدناپذير مُسَجَّل کرد؛ وجودي بيرون از ساحتِ منقولات و مأثورات و حضوري مؤثِّر و راهگشا که إمکانِ پُرسش و پاسخ و داد و ستد با آن حضرت را ممکن مي ساخت. [11] .

أهمّيّتِ تبيينِ پُرسمانِ غَيبت و تثبيتِ عقيده به إمامِ دوازدهم - عليه السّلام -، باعث آمد که يکي از أرکانِ أصليِ فعّاليّتِ نائبانِ چهارگانه روزگارِ غَيبتِ صُغري، رفعِ شکّ و ترديد و پاسخ گفتن به پُرسشها و إبهامها در بابِ آن حضرت باشد. در همين راستا خودِ إمام - عليه السّلام - نيز گاه إرشادات و بياناتي فرموده اند؛ چُنان که در ميانِ توقيعاتي که هم اکنون از آن حضرت دردست هست برخي در پيوند با همين موضوع است. [12] .

گُزارشهايِ مورِّخان و متکلِّمان و مِلَل ونِحَلْ نگاران نشان مي دهد أکثرِ قريب به اتّفاقِ انشعاباتي که پس از درگذشتِ إمامِ عسکري - عليه السّلام - در ميانِ شيعيان پديد آمد، بزودي نابود و ناپديد شد و تنها مذهبِ شيعي که توانست حضورِ خود را در مرکزِ خلافتِ مسلمانان حفظ کُنَد و با أکثريّتِ قاطع به حياتِ ديني و فرهنگي اش



[ صفحه 26]



إدامه دهد، همين تشيّعِ دوازده إماميِ کنوني بود که به پيشوائيِ فرزندِ إمامِ عسکري - عليه السّلام -، يعني: حضرتِ حجّة بن الحَسَن - عليهماالسّلام -، قائل بوده و هست. اين نشانگرِ آن است که إقداماتِ صورت گرفته و مُقَدَّماتي که از پيش برايِ چُنين تحوّلِ عظيمي ترتيب داده شده بود، کامياب بوده و از گرفتاريِ أکثريّتِ شيعه در واديِ تفرقه و انشعابهايِ مُخَرِّب جلوگيري کرده است. [13] با اينهمه، پي گرفتنِ اين راه و تحکيم و تبيينِ عقائدِ شيعه در اين باب همچُنان خطير و ضَرور بود.

عالمانِ شيعه از همان آغازِ روزگارِ غَيبت به تبيينِ مکتوبِ اين حقيقتِ ديني اهتمام کردند و کوشيدند در نوشتارهايِ خويش شبهه ها و حيرت هايِ زاده در پيرامونِ غَيبت را پاسخ بگويند و بزدايند. در اين راستا، در سده هايِ نخستين غالبًا از سه «أسلوبِ نگرشي نگارشي»يِ ويژه بهره بُردند:

1. أُسلوبِ محدِّثنانه متّکي بر أخبار و آثار:

در اين شيوه نُصوص و مَرويّاتِ واردشده در بابِ غَيبت و باور به آن، گِردآوري مي شد و تَواتُرِ اين معنا - به نحوي که هيچ إنکاري را برنتابَد و طُرُقِ روائي آن از شيعه و سنّي فرا ديد آيد - خاطرنشان مي گرديد.

شُيوخِ بزرگوار، کُليني و نُعماني و صَدوق، «غَيبتْ نامه»هايِ خود را در همين قالب به قَلَم آوردند. عالمانِ سُنّي هم بدين روش کتابها و رساله هائي درباره مَهدويّت نگاشتند.

2. أُسلوبِ متکلِّمانه متّکي بر انديشه و استدلال:

در اين شيوه با أدلّه عقلي و استدلال درباره رَوائيِ غَيبت و عدمِ مُنافاتِ آن با أصولِ پذيرفته و فُروعِ ثابتِ ديني گفتگو مي شود و شبهات و تشکيکات را از اين طريق پاسخ مي گويند.

صدها متکلِّمِ بزرگِ شيعه، کساني چون ابنِ قِبَه رازي و أبوسهلِ نوبختي و شيخِ



[ صفحه 27]



مُفيد و سيّدِ مرتضي و ديگران و...، از اين مَنظَر درباره غَيبتِ إمامِ زمان - عليه السّلام - قَلَمفرسائي کرده اند.

3. أسلوبِ جَمع بينِ حديث و کلام:

در اين شيوه بينِ دو روشِ پيشگفته جَمع مي کنند؛ هم أدلّه و مناقشاتِ عقلي را ياد مي کنند و هم آثار و أخبار را.

شيخ عليّ بن بابويهِ قمي، پدرِ صَدوق، در کتابِ الإِمامَة و التَّبْصِرَة مِن الحَيْرة، و شيخِ طوسي در الغَيبة، در اين مَسلَک سُلوک نموده اند.

البتّه بايد دانست سُلوک در هريک از دو مَسلَکِ پيشگفته نيز به معنايِ بيگانگي و بي بهرگي از مَسلَکِ ديگر نبوده و نيست. نَظَر، به صبغه غالبِ نگرش و نگارش است؛ ورنه، هم مُحَدِّثان در نگارشهايِ خويش استدلالاتِ متکلِّمانه آورده اند، و هم متکلِّمان به أحاديث و أخبار استناد کرده اند. [14] .

أحاديثِ مَهدويّت که در حَديثْنامه هايِ شيعي و سُنّي نقل گرديده است - مانندِ أحاديثِ بسياري از ديگر مباحثِ إسلامي - (به اعتبارِ متن و سَنَد) شاملِ أنواعِ مختلفِ حديث مي شود. در ميانِ آنها هم حديثِ صحيحِ مُتَّفَقٌ عليه هست، و هم حَسَن و هم ضعيف. [15] .

پس جُزئيّاتِ همه اين أحاديث به يک اندازه قابلِ استناد نيست. به عنوانِ مثال، در پاره اي از جُزئيّاتِ أحوالِ پس از ظُهور، اي بسا أحاديث مختلف باشند و لزومًا نتوان در بابِ برخي از کيفيّات با قطع و يقين نظر داد. ولي کُلّيّاتِ بحثِ مَهدويّت و غَيبت و ظُهور، مُسَلَّم و ترديدْناپذير است. اين کُلّيّات از أحاديثِ صحيحِ قطعي، و نيز «قدرِ مشترکِ أحاديث» که موردِ تَواتُرِ مَعنوي است [16] ، مُستَفاد مي گردد.

در بسياري از ديگر مَعانيِ ديني نيز - خواه اعتقادي و خواه عَمَلي -، بدين حال



[ صفحه 28]



بازمي خوريم که أصلِ معنا موردِ قطع و يقين و اتّفاقِ آراء است ولي در بابِ جُزئيّاتِ آن آراء و وُجوهِ مختلفي مطرح شده و بابِ داوري و اجتهاد مفتوح مانده. نمونه را، «مَعاد» از شالوده هايِ عقيدتيِ إِسلامي است و مَراتب و لَوازمِ آن - مانندِ «حِساب» و «ميزان» و «صِراط» و «بهشت» و «دوزخ» - همه قطعي و مُستَدَلّ به آيات و أحاديثِ مُتَواتِر مي باشد؛ ليک در تفاصيلِ کيفيّات و جُزئيّاتِ آن اختلاف هست و بعضِ جُزئيّاتي هم که در پاره اي از روايات آمده است، از حيثِ وضوح و ثبوت و قاطعيّت چون کُلّيّاتِ پيشگفته نيست. ازين رو، إنسانِ مسلمان با قطع و يقين به مواردي چون کلّيّاتِ پيشگفته إيمان مي آورَد و آنها را از ضروريّات قلمداد مي کُنَد، ليک در پاره اي جُزئيّات و کيفيّات بابِ اختلاف و أحيانًا مناقشه را مفتوح مي دانَد و اين اختلاف نيز، به خوديِ خود، لطمه اي به إيمانِ مسلمان نمي زَنَد. [17] .

در مسأله مَهديِّ مُنْتَظَر - عليه الصّلاة و السّلام - نيز چُنين است. کلّيّت و أصلِ آن موردِ إجماع و اِتّفاقِ جميعِ مسلمانان است و حتّي کثيري از جُزئيّاتِ آن موردِ اِتّفاقِ مذهبِ شيعه إمامي - أَعلَي اللّهُ کَلِمَتَهُ العالية - است؛ ليک در پاره اي از کيفيّات مربوط به خصوصيّاتِ ظهور و حکومت و مدّتِ بقاء، جايِ اختلاف هست که چاره آن دقّتِ نقّادانه تر در متن و سَنَدِ أخبار و أحاديثِ مربوط به اين جُزئيّات است و اي بسا مکشوف شدنِ برخي از آنها نيز به پس از ظُهورِ إمام - عَجَّلَ اللّهُ تعالي في ظُهورِهِ الشَّريف - موکول شود. پيداست که مکتوم يا موردِ اختلاف ماندنِ اين جُزئيّات، به أصلِ موضوع و نَفْسِ عقيده و إيمانِ مسلمان گَزَندي نمي رَسانَد. [18] .

عَلائمي از برايِ ظُهورِ إمامِ عصر - عَجَّلَ اللّهُ تَعالَي فَرَجَهُ الشَّريف - در رواياتِ متعدّد ياد شده. روايتهايِ برخي از عَلائم از حيثِ سَنَد قوي تر و بطَبْعْ قابلِ اعتمادترند و روايتهايِ برخي از عَلائم بدان قوّت نيستند، و از اين رويْ، هَمْچَندِ دسته نخست نمي توان بر آنها تکيه کرد. [19] .



[ صفحه 29]



نکته مهمّي که بايد به ياد داشت، اين است که پاره اي از أخبارِ مربوط به رخدادهايِ عظيمِ آينده بشر، خالي از نِکات و مضاميني شگفت انگيز نيست. برخي ظاهربينان که ميانِ «عقل» و «عادت» خَلْط مي کنند، به مَحضِ برخورد به آنچه «عادي» نباشد، آن را غيرِ معقول و خِرَدناپذير مي شمرند و نامِ اين سهل انگاري و بي دقّتي خود را نيز «نقدِ عقلي»يِ أخبار مي گذارَند. اين در حالي است که آنچه ايشان مخالفِ عقل خوانده اند، معمولًا نه با «مُسَلَّماتِ عقليّه» ناسازگارست و نه به «مُحالاتِ عقليّه» مي انجامد، بلکه تنها با عُرف و عادت اختلاف دارد؛ عقل اين أُمور را در بُقعه «إمکان» مي نهَد و مادام که بر امتناعِ وُقوعشان «بُرهان» إقامه نشود، از ممکن بودنِ آنها شانه تهي نمي کُنَد. اگر هم صحّتِ صدورِ خَبَر از «مُخْبِرِ صادق» ثابت گردد، چون صِدقِ قولِ مُخْبِرِ صادِق را عقل - در علمِ کلام، با أدلّه عقلي - تأييد کرده است، به وقوعِ اين مُمکِنات يقين مي کُنَد. پس اگر غَرائبِ مذکور در پيشگوئيها، با «مُسلَّماتِ عقلي» منافات نداشته باشد و به «مُحالِ عقلي» نينجامد، همچُنان در بُقعه «إمکان» است، و اگر معلوم گردد که آن پيشگوئي از «مُخْبِرِ صادق» است، عقل نيز بالتَّبَع بر آن صحّه مي گذارَد. [20] .

«إيمان به غيب» هم که دين از إنسانها مُطالبه مي کُنَد، درست در همين ساحت است؛ نه خَستو شدن به «مُحالاتِ عقلي» و ستيز با «مُسَلَّماتِ عقلي» - که «دين» خود برايِ نفيِ آن مُحالات و تثبيتِ اين مُسَلَّمات آمده و حافظِ «عقل» و تهذيبگرِ مَناهج و مَسالکِ آن است.

در عينِ آگاهي از اين نِکات که: أوّلًا، غَرابتِ محتوايِ حديث به معنايِ مُخالفتِ آن با عقل نيست؛ و ثانيًا، ضعفِ سَنَدِ يک حديث نيز لزومًا به معنايِ مردود و سُست و غيرِ قابلِ اعتنا بودنِ محتوايِ آن نمي شود، بايد بدين معنايِ مهم نيز مُتَفَطِّن بود که: در معارفِ اعتقادي، چون به عِلْم و قَطْع نياز هست، خبرِ مُتَواتِر و يا خبري



[ صفحه 30]



که شواهدِ قطعي بر صحّتِ آن هست، ملاک قرار مي گيرد، و خبرِ واحدي که فاقدِ اين خصوصيّات است، در معارفِ اعتقادي حُجَّت نيست. [21] .

البتّه قبولِ پاره اي از آنچه در بعضِ رواياتِ مربوط به إمامِ زمان - عليه السّلام - و قيامِ آن حضرت آمده است، برايِ أذهانِ مردمانِ روزگارانِ پيش دشوارتر بود تا امروز. در روايات از توانائيهايِ خارِق العاده شخصِ إمامِ زمان - عليه السّلام - و گروهي از يارانشان در زمينه هايِ اطّلاعْ رساني و نظامي سخن رفته است، که ذهنِ امروزيِ آشنا به پيشرفتِ روزافزونِ فنّاوريهايِ صوتي و تصويري و...، آنها را بآساني مي توانَد پذيرفت. إنسانِ امروزي که با پوست و گوشت و استخوانش، اطّلاعْ رسانيِ دقيق و سريع را در أقصا نِقاطِ جهان لَمس کرده است، در بابِ اينگونه أخبار کمتر به إنکار و استبعاد مي گرايد. [22] .

به هر رويْ، در نظر داشتنِ آن مباني و معاني، از يکسو، و توجّه به حدود و ثُغورِ «قطعي» و «ترديدپذير» در قلمروِ نقليّات، از سويِ ديگر، ما را در مواجهه با عمومِ أحاديث، بويژه أحاديثِ مشتمل بر پيشگوئيهايِ شگفت انگيز، از إفراط و تفريط مصون مي سازد.

نمونه اين مباحث، کيفيّاتِ مذکور در بابِ «دَجّال» است که در بابِ جُزئيّات و أوصافِ آن، جايِ بحث و گفت وگو هست.

موضوعِ آمدنِ دَجّال در آخِرالزَّمان و أوصاف و نشانه هايِ او و درازگوشِ او، خاصِّ منقولات و مأثوراتِ شيعه نيست؛ بلکه بيش از آنچه در رواياتِ شيعه هست، از طُرُقِ أَهلِ تسنّن نقل گرديده؛ البتّه بايد در فرصتِ مناسب أسناد و مدلولاتِ اين روايات بدقّت موردِ تحقيق و بررسي قرار گيرد و درباره صحّت و سُقمِ آنها داوري شود تا بتوان آنچه صحيح و معتبرست برگرفت و الباقي را به کناري نهاد. [23] .

برخي کسان، از مفاهيمِ رمزي و کِنائي در أخبارِ دَجّال سخن گفته اند [24] که بطَبْعْ



[ صفحه 31]



پايِ تأويل را به عرصه فهمِ اين أخبار مي گُشايد. ليک بايد در تأويلِ اين أخبار - بسانِ ديگر عرصه هايِ تأويلِ نُصوص - بغايتْ محتاط بود.

تطبيقِ دجّال و أوصاف و نشانه هايِ او و درازگوشش، با برخي از اختراعاتِ کنوني و آينده، يا رئيسِ دولتي که مادّي و واجدِ دستگاهِ تبليغاتيِ نيرومند باشد، چيزي نيست که بتوان بر آن اعتماد کرد. [25] .

توجّه به اين نِکات علي الخُصوص از برايِ وُعّاظ و مُبَلِّغان و أهلِ منبر ضرورت دارد؛ زيرا در اين أبواب حتّي اگر صحّتِ متن و سَنَد و تفسيرِ حديث نيز مُحرَز باشد، اي بسا نَفْسِ ترديدآفريني و استبعادزائيِ آن در ذهنِ مخاطَب، و عدمِ آمادگيِ مُستَمِع برايِ توجّه به إمکانِ عقليِ مُفادِ آن، مانعِ مَتيني برايِ نقلِ آن به شمار رَوَد.

پيشوايانِ دين به ما آموخته اند که در تحديث، حدودِ فهم و توانائي هايِ ذهني و معرفتيِ مخاطَب را ملحوظ کنيم؛ حتّي اگر سخني حق است ولي ذهن و خردِ مُخاطَب، استعداد يا گُنجائيِ پذيرشِ آن را ندارد و از سرِ جهل به تکذيبِ خدا و پيامبرش - صلّي اللّه عليه و آله - مي پردازد، از بيانِ اين سخن و نشرِ اين حقيقت دم فروبنديم. [26] .

متأسّفانه در اين روزگار، نه فقط در بابِ اين ظَرافت هايِ فوق العاده، که درباره پاره اي از آداب و هنجارهايِ کلّي تر و حتّي پيشِ پااُفتاده نقلِ حديث نيز، اينجا و آنجا، شاهدِ غفلت و إهمال هستيم.

به قولِ يکي از معاصران: پيشينيان برايِ أخذِ يک حديث، رنجِ سفرهايِ مصر و شام و ديگر بلاد را بر خود هموار مي کردند، و برايِ آن که حديثي را غلط نخوانند و يا رواياتِ ضعيف را نقل نکنند، مي بايست راههايِ هشتگانه تحمّل و تلقّيِ حديث [27] را طي کنند؛ چه بسا همه کتاب را به طورِ سَماع و قِرائت با استاد بخوانند و بشنوند... و اگر کساني اين أصول و ضوابط را رعايت نمي کردند... دستِ کم نقل و



[ صفحه 32]



سخنشان در نظرِ أربابِ قلم و انديشه و قبيله کلمه - که فنونِ اين علم را مي شناختند - وزني نداشت. در مقابل، امروز، اين مسأله پُرأهمّيّت موردِ کم اعتنائي و فراموشي قرار گرفته و اي بسا حديث، بدونِ توجّه به صحّت و سُقم و مأخذِ آن نوشته و خوانده مي شود و معنا و مضمونش موردِ بحث و بررسي قرار مي گيرد و گاه از اين راه ابزارِ درازدستيِ فرهنگيِ دشمنانِ إسلام و مسلمين فراهم مي شود. [28] .

بعضِ معاصران گُمان کرده اند که در بابِ أحاديثِ مَهدويّت دقّت و حسّاسيّتِ حديثْ پِژوهانه لازم نيست زيرا هيچ «فعل» يا «تَرک» - و به تعبير ديگر: ثمره محسوسِ عَمَلي - بر آنها مترتّب نيست! اين گُمان، خيالي خام و فاقدِ دقّتِ محدِّثانه و متکلِّمانه است [29] که از جانبي، أَثَرِ عظيمِ «انديشه» و «اعتقاد» را در «عَمَل» و رفتارهايِ کلّي و جُزئي و برنامه ريزيهايِ حياتيِ آدمي، مغفول نهاده، و از جانبِ ديگر، نفْسِ مُساهَمَتِ «باورها» را در سَعادت و شَقاوتِ نهائيِ إنسان ملحوظ نساخته.

التزام به «انتظار» - به عنوانِ يک برنامه پويا و پويائي آفرين در حياتِ دينيِ آحادِ مسلمانان -، خود ناگزير از دريافت و تصوّري روشن و معقول از مَهدويّت و غَيبت و ظهورِ حضرتِ مَهدي - عَجَّلَ اللّهُ تعالي فَرَجَهُ الشَّريف - است.


پاورقي

[1] نگر: البرهان في علاماتِ مَهديِّ آخِرالزّمان [عليه السّلام]، ص 33 (رساله آيةاللّهِ شهيد سيّدمحمّدباقرِ صدر - قدّس سرّه -).

[2] نگر: انديشه هايِ کلاميِ شيخِ مفيد، ص 175.

[3] نگر: اللّوامع الإلهيّة، ط. دفترِ تبليغاتِ إسلاميِ حوزه علميّه قم، ص 346 و 347 (هامش).

[4] نگر: تُراثُنا، ش 32 و 33، صص 29 - 25 و 35 - 32 (از مقاله نقد الحديث: بين الاجتهاد و التّقليد به قلمِ علّامه سيّدمحمّدرضا حُسَينيِ جلالي)؛ و: إمامت و مَهدويّت، آيةاللّه صافيِ گلپايگاني، 315:2.

[5] با اندکي تلخيص و تحرير از: إمامت و مَهدويّت، آيةاللّه صافيِ گلپايگاني، 315:2.

[6] از برايِ بعضِ اين شواهد و گزارشها، نگر: گفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گفتمانِ أوّل و دوم، صص 108 - 105.

[7] در بابِ أحاديث مربوط به مَهدويّت در حديثنامه هايِ بُخاري و مُسلِم، نگر: تُراثُنا، ش 32 و 33، ص 14 و 15 (از مقاله نقد الحديث: بين الاجتهاد و التَّقليد به قلمِ علّامه سيّدمحمّدرضا حُسَينيِ جلالي).

[8] نگر: البُرهان في علاماتِ مَهديِّ آخِرالزّمان [عليه السّلام]، ص 35 (رساله آيةاللّه شهيد سيّدمحمّدباقرِ صدر - قدّس سرّه -).

[9] نگر: البُرهان في علاماتِ مَهديِّ آخِرالزّمان [عليه السّلام]، ص 34 (رساله شهيد صدر - قدّس سرّه -).

[10] سنج: حياتِ فکري و سياسيِ إمامانِ شيعه عليهم السّلام، رسولِ جعفريان، ص 575 و 576.

[11] تفصيل را، درباره اين رويه مهمّ و سازنده غَيبتِ صغري، نگر: البُرهان في علاماتِ مَهديِّ آخِرالزّمان [عليه السّلام]، صص 38 - 35 (رساله شهيد آيةاللّه سيّدمحمّدباقرِ صدر - قدّس سرّه -).

[12] نگر: حياتِ فکري و سياسيِ إمامانِ شيعه عليهم السّلام، رسولِ جعفريان، ص 587 و 588.

[13] نگر: همان، صص 574 - 571.

[14] درباره اين سه مسلک بهره بُرده ام از: نظراتٌ في تُراثِ الشّيخِ المُفيد، الحُسينيّ الجلاليّ، ص 144 و 145.

بيقين کتابهائي چون کتاب الحُجَّة في إِبطاء القائِم عليه السّلامِ محمّد بن بحرِ رُهْني (نگر: معالم العلماء، ابنِ شهرآشوب، ط. نجف، ص 96)- که در همان روزگاران تأليف شده ولي متأسّفانه به دستِ ما نرسيده است -، اگر امروز در دست مي بود، تصويرِ جامِعْ تَري از اين نهضتِ علميِ دانشورانِ شيعه مي توانستيم ترسيم کرد و اي بسا مسالک و مباحثِ متنوّعْ تري را پيشِ چشم داشتيم.

[15] نگر: تراثنا، ش 32 و 33، ص 18 و صص 24 - 22 و ص 35 - 26. (از مقاله نقدالحديث بين الاجتهاد و التّقليد از علّامه سيّدمحمّدرضا حُسَينيِ جلالي).

البتّه بايد توجّه داشت خوشبختانه «در بينِ اين أحاديث، أحاديثِ عاليةالاسناد و أحاديثي که روايتِ آن موثّق و ممدوح باشند، زياد است» (إمامت و مَهدويّت، آيةاللّه صافيِ گلپايگاني، 306:2).

[16] نگر: تُراثُنا، همان شماره، صص 35 - 25 و 38؛ و: إمامت و مَهدويّت، آيةاللّه صافيِ گلپايگاني، 307:2.

[17] سنج: تُراثُنا، همان شماره، ص 36 و 37.

[18] نگر: همان، همان شماره، ص 37.

[19] سنج: گفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گفتمانِ أوّل و دوم، ص 128 و 129.

[20] سنج: تُراثُنا، ش 32 و 33، ص 47 - 45 (از مقاله نقدالحديث: بين الاجتهاد و التّقليد به قلمِ علّامه سيّدمحمّدرضا حُسَينيِ جَلالي).

از برايِ آگاهيِ بيشتر در بابِ نقدِ محتوائيِ حديث با معيارِ عقلي (و حيطه و جوانبِ آن)، نگر: مرزبانِ وحي و خرد: يادنامه مرحومِ علّامه سيّدمحمّدحسينِ طباطبائي قُدِّسَ سِرّه، صص 626 - 616؛ و: پژوهشي در علم الحديث، دکتر نادعلي عاشوريِ تلوکي، صص 207 - 203.

[21] سنج: پژوهشي در علم الحديث، دکتر نادعلي عاشوريِ تلوکي، ص 215 و 216.

[22] سنج: گُفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گُفتمانِ أوّل و دوم، ص 76 و 77.

[23] مَهديِ موعود [عليه السّلام]، عليِ دواني، ص 968 و 969 (با تحرير و تصرّف).

درباره دَجّال و نحوه مواجهه با أخبارِ مربوط به او و تحليل و تفسيرِ آنها، نگر: طبعِ جديدِ منتخبِ الأثر (سه جلدي)،3: 304 - 273؛ و: يکصد پُرسش و پاسخ پيرامونِ إمامِ زمان (عج)، رجاليِ تهراني، ص 186.

[24] مَهديِ موعود [عليه السّلام]، عليِ دواني، ص 968 و 969 (با تحرير و تصرّف).

درباره دَجّال و نحوه مواجهه با أخبارِ مربوط به او و تحليل و تفسيرِ آنها، نگر: طبعِ جديدِ منتخبِ الأثر (سه جلدي)، 3: 304 - 273؛ و: يکصد پُرسش و پاسخ پيرامونِ إمامِ زمان (عج)، رجاليِ تهراني، ص 186.

[25] نگر: پُرسش و پاسخ پيرامونِ إمام زمان (عج)، رجاليِ تهراني، ص 186.

52. نگر: مَهديِ موعود [عليه السّلام]، عليِ دواني، ص 968 و 969.

[26] شيخِ بزرگوار، ابنِ أبي زينبِ نُعماني - رَضِيَ اللّهُ عَنْه -، در الغَيبه (ط. فارِس حَسّون کريم، ص 42) از رسولِ خدا - صَلَّي اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه - روايت مي کند که فرمود: «لاتُحَدِّثُوا النّاسَ بِما لا يَعْرِفُونَ؛ أَتُحِبُّونَ أَن يُکَذَّبَ اللّهُ و رَسُولُه؟!» (يعني: مردمان را از آنچه نمي شناسند، حديث مگوئيد؛ آيا دوست داريد که خدا و رسولش را دروغْزَن شمارند؟!). همو در همان کتاب (ص 41) از أَميرِمؤمنان - عليه السّلام - روايت کرده است که فرمود: «أَتُحِبُّونَ أَن يُکَذَّبَ اللّهُ و رَسُولُه؟ حَدِّثُوا النّاسَ بِما يَعرِفُونَ وَ أَمْسِکُوا عَمّا يُنْکِرُون» (يعني: آيا دوست داريد خدا و رسولش را دروغْزَن شمارند؟ مردمان را از آنچه مي شناسند حديث بگوئيد و از آنچه نمي شناسند (/ إنکار مي کنند) دست باز داريد).

در اين باره همچُنين، نگر:

درايه فارسي (هديّةالمحصِّلين)، حاج شيخ علي أکبرِ مُرَوِّج الإسلام (ره)، 1338 ه. ش.، صص 201 - 197.

[27] مُراد از راههايِ هشتگانه فراگرفتن و نقلِ حديث، سَماع و قِرائت و... است که در کُتُبِ دانشِ حديث مورد بحث و تعريف قرار گرفته.

نمونه را، نگر:

علمِ حديث و نقشِ آن در شناخت و تهذيبِ حديث، زين العابدينِ قُرباني، صص 227 - 223؛ و: درايه فارسي (هديّةالمحصّلين)، علي أکبرِ مروّج الإسلام، صص 162 - 149.

[28] نقل به تصرّف و تغيير از: علمِ حديث و نقشِ آن در شناخت و تهذيبِ حديث، زين العابدينِ قُرباني، ص 15.

[29] سنج: تُراثُنا، ش 32 و 33، ص 20 (از مقاله نقدالحديث: بين الاجتهاد و التّقليد به قلمِ علّامه سيّدمحمّدرضا حُسَينيِ جلالي).