بازگشت

علت غيبت


«عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ الْفَضْلِ الهاشِمِيِّ قالَ: سَمِعْتُ الصّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ - عَلَيْهِمَا السَّلام - يَقُولُ: إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً لابُدَّ مِنْها يَرْتابُ فِيها کُلُّ مُبْطِلٍ.

فَقُلْتُ: وَلِمَ؟ جُعِلْتُ فِداکَ!

قالَ: لِأَمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنا في کَشْفِهِ لَکُمْ.

قُلْتُ: فَما وَجْهُ الْحِکْمَةِ في غَيْبَتِهِ؟

قالَ: وَجْهُ الْحِکْمَةِ في غَيْبَتِهِ، وَجْهُ الْحِکْمَةِ في غَيَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللّهِ - تَعالي ذِکْرُهُ -، إِنَّ وَجْهَ الْحِکْمَةِ في ذلِکَ لايَنْکَشِفُ إِلّا بَعْدَ ظُهُورِهِ کَما لَمْ يَنْکَشِفْ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فيما أَتاهُ الْخِضْرُ - عَلَيْهِ السَّلام - مِنْ خَرْقِ السَّفينَةِ وَ قَتْلِ الْغُلامِ وَ إِقامَةِ الْجِدارِ لِمُوسي - عَلَيْهِ السَّلام - إِلي وَقْتِ افْتِراقِهِما.



[ صفحه 248]



يَابْنَ الْفَضْلِ! إِنَّ هذَا الْأَمْرِ أَمْرٌ مِن [أَمْرِ] اللّهِ - تَعالي - وَسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللّهِ وَ غَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللّهِ وَمَتي عَلِمْنا أَنَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - حَکيمٌ، صَدَّقْنا بِأَنَّ أَفْعالَهُ کُلَّها حِکْمَةٌ وَ إِنْ کانَ وَجْهُها غَيْرَ مُنْکَشِفٍ.» [1] .

(يعني:

از عبداللّه بن فَضلِ هاشمي [2] منقول است که گفت: از جعفر بن محمّد الصّادق - عَلَيْهِمَا السَّلام - شنيدم که مي فرمايد: صاحبِ اين أمر را غَيبتي ناگزير است که هر باطل انديش در آن ترديد مي کُنَد.

گفتم: فدايت شوم! چرا؟

فرمود: بخاطرِ أمري که ما به آشکارساختنِ آن مأذون نيستيم.

گفتم: پس چه حکمتي در غَيبتِ او هست؟

فرمود: حکمتِ غَيبتِ وي، حکمتِ غَيبتهايِ آن حجّتهايِ خداوند - تعالي ذِکْرُهُ [3] - است که پيش از وي بودند. حکمتِ آن تنها پس از ظهورِ وي آشکار مي شود چُنان که حکمتِ کارهايِ خضر - عليه السّلام -، از کشتي شکافتن و کشتنِ طفل و برپاي داشتنِ ديوار، تا زمانِ جدائيشان، برايِ موسي - عليه السّلام - آشکار نَشُد.

اي پسرِ فضل! اين أمر، أمري از أمرِ خدايْ - تعالي - و سِرّي از سِرِّ خداوند و غيبي از غيبِ خداست و چون دانستيم که خدايْ - عَزَّ وَ جَلّ - حکيم است، تصديق مي کنيم که همه کردارهايِ وي حکمت است، هرچند وجهِ آن آشکار نباشد). [4] .

مي گويم:

در بعضِ روايات، علّتِ غَيبت، اين دانسته شده است که «آن حضرت چون خروج کُنَد، بيعتي در گردنِ وي نباشد» [5] ، و در بعضِ روايات، اين که «بر جانِ خويش بيم دارد» [6] و در بعضِ روايات، اين که «بيم دارد او را گلو ببُرَّند». [7] .



[ صفحه 249]



شريفِ مرتضي گويد: «سببِ غَيبت، آن است که ظالمان برايِ وي إيجادِ خوف کرده و دستِ او را از تصرّف در آنچه تصرّف در آن به او واگذار شده است بازداشته اند. زيرا زماني نفعِ کلّي از إمام حاصل مي شود که بر أُمور توانا باشد و از وي فرمان ببَرَنْد و طريقِ وصول و دستيابي به خواسته هايش مسدود نباشد؛ تا سپاهيان را فرماندهي کُنَد و با ياغيان بجَنگَد و حدود را إقامه نمايد و مرزها را استوار بدارَد و دادِ ستمديده بدهد؛ که اينها همه، بدونِ اقتدار، شُدَني نيست. پس چون، چيزي ميانِ إمام و أهدافِ او از اين أمر، حايل گردد، وظيفه قيام به إمامت از وي ساقط مي شود. هنگامي هم که بر جان خويش بيمناک باشد، غَيبتِ او لازم مي شود. اجتناب از زيان بنا بر عقل و نقل واجب است، و پيامبر - صلّي اللّه عليه و آله - در شِعْب و بارِ ديگر در غار پنهان شد و آن را وجهي جُز بيم و اجتناب از زيان نبود...». [8] .

همين إشکال را محقّقِ کراجکي نيز در کنزالفوائد پاسخ گفته که شايسته رجوع مي باشد. [9] .

شيخِ طوسي نيز مي گويد: «غَيبتِ قائِم - عليه السّلام -، نه از طرفِ خدايِ متعال است - زيرا وي عادل و حکيم است و فعلِ قبيح از او سرنمي زَند و به أمرِ واجب خللي نمي رسانَد -، و نه از طرفِ خودِ آن حضرت است - زيرا او معصوم است و خللي به أمرِ واجب نمي رسانَد -؛ بلکه بخاطرِ بسياريِ دشمنان و قلّتِ ياريگران است.» [10] .

شيخ همچُنين در تلخيص الشّافي مي گويد: «اگر گفته شود: چيست آن سبب که مانعِ ظهور و مُقتضيِ غَيبتِ اوست...؟ گوئيم: بايد آن سبب همانا بيمناکي بر جانِ خويشتن باشد؛ چرا که رنجهايِ فروتر از خطرِ جاني را إمام تحمّل مي کُنَد و ظهور را بخاطرِ آنها فرونمي گُذارَد...». [11] .



[ صفحه 250]



در آخرِ کتابش نيز گفته است: «... و در آغازِ اين کتاب تبيين کرديم که سببِ غَيبتِ آن حضرت، آن است که ظالمان برايِ او إيجادِ خوف کرده و دستِ او را از تصرّف در آنچه تدبير و تصرّف در آن به او واگذار شده است بازداشته اند. پس چون ميانِ او و هدفش چيزي حائل شود، وظيفه قيام به إمامت از وي ساقط مي شود و چون بر جانِ خويش بيمناک باشد غَيبتِ او لازم و پنهانْ بودَنَش ضَرور مي گردد. پيامبر - صلّي اللّه عليه و آله - هم يکبار در شِعْب و بارِ ديگر در غار پنهان گرديده و آنرا وجهي جز بيم از زيانهائي که به وي مي رسيده است، نبوده». [12] .

علّامه بزرگ، شيخ محمّدحسينِ آل کاشف الغطاء، در کتابِ کِرامَندش، أصلُ الشّيعة و أصولُها، گفته است: «... هرچند ما به ندانستنِ حکمت و دست نيافتن به حاقِّ مصلحت خَستو شديم، اين پُرسش را برخي شيعيانِ عامي هم از ما پُرسيده اند و ما هم وُجوهي چند را که شايسته تعليل باشد - البتّه نه بر سبيلِ قَطع و يقين - ياد کرده ايم؛ ليک موضوع، باريک تر و پيچيده تر از اين است، و چه بسا أُموري در ميان باشد که صُدور را گُنجائيِ آن هست و سُطور را نه، و هرچند به معرفت درآيد، به وصف نيايد؛ حق آن است که چون در مباحثِ إمامت به بُرهان ثابت شد که در هر روزگار إمامي بايَد، و زمين از حجّت تُهي نمانَد، و وجودِ او لُطف است، و إقدام و دست يازيِ او لُطفِ ديگر [13] ، پس پُرسش از اين حکمت را مَحَلّي نمي مانَد، و أدلّه اين معاني در جايگاهِ خويش حاصل است، و بدين مايه إشارت - إِن شاءَ اللّه - کفايت خواهد بود.» [14] (پايانِ گفتارِ علّامه کاشف الغطاء - که پايگاهش بلند باد! -).

علّامه ملّاعلي علياريِ تبريزي (درگذشته به سالِ 1327 ه. ق.) هم شش وَجْه در غَيبتِ حضرتِ حجّت (عج) ياد کرده است که خواننده خود اگر خواهنده باشد رجوع فرمايد. [15] .



[ صفحه 253]




پاورقي

[1] کمال الدّين و تمام النّعمة /481 ح 11 «و نگر: پهلوان، 234:2 و 235؛ و: کمره اي، 158:2؛ و: حليةالأبرار، 265:5».

[2] «عبداللّه بن فَضْل هاشميِ نَوْفَليّ، ثقه است. او را کتابي است که ابنِ أَبي عُمَيْر از وي روايت کرده. بيش از 26 روايت در کتبِ أربعه شيعه دارد.

نگر: رجال النّجاشي، ط. جامعه مدرّسين، ص 233؛ و: الموسوعة الرّجاليّة الميسّرة، 519:1».

[3] «يعني: برتر است يادِ او».

[4] «اين نکته از منظرِ دانشِ کلام حائزِ أَهَمّيّتِ فراوان است. ما وقتي با دلائلِ عقلي ثابت کرديم که خداوند حکيم است و کارِ غيرِحکيمانه از وي سر نمي زَنَد، ديگر حاجت نداريم حکيمانگيِ هريک از کردارهايِ خداوند را جداگانه ثابت کنيم.

باري، از برايِ تفصيلِ اين مطلب و مفهومِ حکيم بودنِ خداوند، مراجعه به کتابهايِ مبسوطِ کلامي، سودبخش است».

[5] کمال الدّين و تمام النّعمة /479 ح 1.

[6] کمال الدّين و تمام النّعمة /481 ح 7.

[7] کمال الدّين و تمام النّعمة /481 ح 10.

[8] رسائل الشَّريف المُرتضي 295:2.

[9] کنزالفوائد 1 : 368 - 374 و 216:2.

[10] الرّسائل العشر /98.

[11] تَلخيص الشّافي 80:1.

[12] تَلخيص الشّافي 215:4.

[13] «اين پاره سخنِ مرحومِ کاشف الغطاء، ناظر به سخنِ معروفِ خواجه نصيرالدّينِ طوسي - قَدَّسَ اللّهُ سِرَّهُ القُدّوسي - در تجريدالاعتقاد است که مي فرمايد: «وجودُه لطفٌ و تصرّفه آخر و عدمه مِنّا». تفصيل را، نگر: کشف المراد، تحقيق: الشّيخ حسن زاده الآملي، ط: 9، صص 492 - 490؛ و: علاقةالتّجريد، 2 : 956 - 954».

[14] أصل الشّيعة و أصولها «ط. قاهره» /140 «و: تحقيق علاء آل جعفر، ص 227 و 228».

[15] بهجة الامال في شرح زبدةالمقال، 626:7.