بازگشت

حضرت قائم از فرزندان سبطين است


آن حضرت از اين رو از فرزندانِ سِبْطَيْن - عليهما السّلام - به شمار مي رود که مادرِ إمامِ باقر أبوجعفر محمّد بن عليّ بن حسين - عليهم السّلام -، فاطِمَه دخترِ سِبْطِ أکبر، إمام حَسَنِ مجتبي - عليه السّلام -، است. پس حضرتِ باقر و إمامانِ پس از آن حضرت تا حضرتِ مَهدي - عليه السّلام - از نسلِ إمام حَسَن و إمام حُسَيْن - عَلَيْهما السَّلام - اند.

«عَلَمُ الْهُدي الْمُرتَضَي بْن أَحْمَد بْن مُحَمَّد بْن جَعْفَر بن زيد بن جعفر بن محمّد بن أَحمد بن محمّد بن الْحُسَيْن بن إسحق بْن الإِمام جعفر الصّادق عَنْ أَبِي الْفَرَج يَحْيَي بْنِ مَحْمُود الثَّقَفي عَن أَبي عَلي الحَسَن بْنِ أَحْمَد الحَدّاد عَن أَبي نُعَيْم أَحْمَد بْن عَبْدِاللّه الْاصبَهانيّ عَنِ الحافِظ أَبِي القاسِم سُلَيْمان بْنِ أَحْمَد الطَّبَرانيّ، وَ أَخْبَرَنَا الْحافِظ أَبوالحجّاج يُوسُف بْن خَليل عَنْ مُحَمَّد بْنِ أَبي زَيْد الکَرّاني عن فاطِمَة بِنْتِ عبداللّهِ الْجُوزدانيَّة عَن أبي بکر بن ربدة عن الحافِظ أَبي القاسِم الطَّبَرانيّ عَنْ مُحَمَّد بن زريق بْن جامِع البَصْري عن الهيثم بن حَبيبٍ عَنْ سُفيان بن عُيَيْنَة عَن عليّ الهلالي عن أَبيه قالَ:



[ صفحه 206]



دَخَلْتُ عَلي رَسُولِ اللّهِ - صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلّم - في شَکاتِهِ الَّتي قُبِضَ

فيها، فَإِذا فاطِمَة - عَلَيْهَا السَّلام - عِنْدَ رَأْسِه.

قالَ: فَبَکَتْ حَتَّي ارْتَفَعَ صَوْتُها فَرَفَعَ رَسُولُ اللّهِ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - طَرْفَهُ إِلَيْها، قال: حَبِيبَتي فاطِمَةُ! مَا الَّذِي يُبِکيکِ؟

فَقالَتْ: أَخشي الضّيعة مِن بَعْدِک.

فقالَ: يا حَبِيبَتي! أَما عَلِمْتِ أَنَّ اللّهَ تَعالَي اطَّلَعَ إلَي الْأَرْضِ اطّلاعَةً فَاخْتارَ مِنْها أَباکَ فَبَعَثَهُ بِرِسالَتِهِ، ثُمَّ اطَّلَعَ اطّلاعَةً فَاخْتارَ بَعْلَکَ وَ أَوْحي إِلَيَّ أَن أُنْکِحَکِ إِيّاهُ - يا فاطِمَةُ! -، وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ قَدْ أَعْطانَا اللَّهُ سَبْعَ خِصالٍ لَمْ يُعْطِ أَحَدًا قَبْلَنا وَ لايُعْطِي أَحَدًا بَعْدَنا:

أَنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وَ أَکْرَمُ النَّبِيِّينَ عَلَي اللّهِ و أَحَبُّ الْمَخْلُوقِينَ إِلَي اللّهِ وَ أَنَا أَبُوکِ،

وَ وَصِيِّي خَيْرُ الْأَوْصِياءِ وَ أَحَبُّهُمْ إِلَي اللّهِ وَ هُوَ بَعْلُکِ،

«وَ شَهِيدُنا خَيْرُ الشُّهَداءِ وَ أَحَبُّهُمْ إِلَي اللّهِ عَزَّ وَ جَلّ وَ هُوَ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِالمُطَّلِبِ، عَمُّ أَبِيکِ وَ عَمُّ بَعْلِک،» [1] .

وَ مِنّا مَن لَهُ جَنَاحَانِ أَخْضَرانِ يَطِيرُ فِي الْجَنَّةِ مَعَ الْمَلائِکَةِ حَيْثُ يَشَاءُ وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ أَبِيکِ وَ أَخُو بَعْلِکِ،

وَ مِنّا سِبْطَا هذِهِ الْأُمَّةِ وَ هُمَا ابْناکِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ هُما سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ،

وَ أَبُوهُما - وَ الَّذِي بَعَثَني بِالْحَقِّ - خَيْرٌ مِنْهُما،



[ صفحه 207]



يا فاطِمَةُ، وَ الَّذِي بَعَثَني بِالْحَقِّ إِنَّ مِنْهُما مَهْدِيَّ هذِهِ الْأُمَّةِ، إِذَا صَارَتِ الدُّنْيا هَرْجًا وَ مَرْجًا [2] ، وَ تَظاهَرَتِ الْفِتَنُ، وَ تَقَطَّعَتِ السُّبُلُ، وَ أَغارَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ، فَلا کَبير يَرْحَم صَغيرًا وَ لا صَغير يُوَقِّر کَبِيرًا، يَبْعَثُ اللّهُ عِنْدَ ذلِکَ مِنْهُما مَن يَفْتَحُ حُصُونَ الضَّلالَةِ وَ قُلُوبًا غُلْفًا، يَقُومُ بِالدِّينِ في آخِرِالزَّمانِ کَما قُمْتُ بِهِ في أَوَّلِ الزَّمان، وَ يَمْلَأُ الدُّنْيا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْرًا.

يا فاطِمَةُ! لا تَحْزَني وَ لا تَبْکِي فَإِنَّ اللّهَ تَعالي أَرْحَمُ بِکِ وَ أَرْأَفُ عَلَيْکِ مِنّي وَ ذلِکَ لِمَکانِکِ مِنّي وَ مَوقِعِکِ مِن قَلْبِي، وَ زَوَّجَکِ اللّهُ زَوْجَکِ وَ هُوَ أَشْرَفُ أَهْلِ بَيْتِکَ حَسَبًا، وَ أَکْرَمُهُمْ مَنْصَبًا، وَ أَرْحَمُهُمْ بِالرَّعِيَّةِ، وَ أَعْدَلُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ، وَ أَبْصَرُهُمْ بِالقَضِيَّةِ.

وَ قَدْ سَأَلْتُ رَبِّي أَنْ تَکُوني أَوَّلَ مَن يَلْحَقُني مِنْ أَهْلِ بَيْتي.

قال عَليٌّ - عليه السَّلام -: فَلَمّا قَضَي النَّبِيُّ - صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ - لَمْ تَبْقَ فاطِمَة - عَلَيْهَا السَّلام - بَعْدَهُ إِلّا خَمْسَة و سَبْعِينَ يَوْمًا حَتّي أَلْحَقَهَا اللّهُ بِهِ - صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِما وَ سَلَّم.».

(يعني:

عَلَم الهُدي مرتضي بن أحمد بن محمّد بن جعفر بن زيد بن جعفر بن محمّد بن أحمد بن محمّد بن حسين بن إسحاق بن الإمام جعفر الصّادق «عليه السّلام» از أبوالفَرَج يحيي بن محمودِ ثَقَفي نقل کرده و او از أبوعلي حسن بن أحمدِ حدّاد، و او از أبونُعَيْم أحمد بن عبداللّهِ اصفهاني و او از حافظ أبوالقاسم سُلَيْمان بن أَحمدِ طَبَراني نقل کرده است؛ همچُنين حافظ أبوالحَجّاج يوسف بن خليل از محمّد بن



[ صفحه 208]



أبي زيدِ کَرّاني نقل کرده و او از فاطمه جوزدانيّه دخترِ عبداللّه، و او از أبوبکر بن ربده و او از حافظ أبوالقاسمِ طَبَراني، که وي از محمّد بن زريق بن جامعِ بصري نقل کرده و او از هيثم بن حبيب و او از سُفيان بن عُيَيْنه و او از عليِّ هلالي و او از پدرش نقل کرده است که گفت:

در زمانِ آن بيماريِ رسولِ خدا - صَلَّي اللّهُ عَلَيه وَ آلِه وَ سَلَّم - که بدان وفات فرمود، بر آن حضرت وارد شدم و فاطِمَه - عليها السّلام - نزديکِ سرِ آن حضرت بود.

راوي گفت: فاطِمَه - عليها السّلام - بگريست تا جائي که صدايش بلند شد و رسولِ خدا - صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - چشم به سويِ وي گَردانيد. فرمود: عزيزم، فاطِمَه! چه چيز تو را مي گريانَد؟

گفت: از ضايع شدن پس از شما مي ترسم. [3] .

فرمود: عزيزم! آيا ندانستي که خدايْ - تعالي - يکبار به زمين نظري افکَنْد و پدرت را برگُزيد و به پيامبريِ خويش برانگيخت؛ آنگاه يکبارِ ديگر نظر افکَنْد و شويَت را برگُزيد و به من وحي فرستاد که تو را - اي فاطِمَه! - به همسريِ او درآوَرَم؛ و ما خانداني هستيم که خداوند هفت خصلت به ما داده است که پيش از ما به کسي نداده و پس از ما نيز نخواهد داد:

من - که پدرِ تواَم - خاتمِ پيامبران و گرامي ترينِ پيامبران نزدِ خداوند و محبوب ترينِ آفريدگان پيشِ خداوند هستم.

و وصيَّم - که شويِ توست - بهترينِ أوصياء و محبوب ترينِ ايشان نزدِ خداست.

و شهيدِ ما - که حَمزة بن عبدالمُطَّلِب، عمِّ پدرِ تو و عمِّ شويِ تو، است - بهترينِ شهيدان و محبوب ترينِ ايشان نزد خداوند - عَزَّ وَ جَلَّ - است.

و آنکه دو بالِ سبز دارد و در هرجايِ بهشت که بخواهد به همراهِ فرشتگان پرواز



[ صفحه 209]



مي کُنَد، از ماست، و او پسرعمِّ پدرت و برادرِ شويِ توست.

و دو سِبطِ [4] اين أُمَّت - که دو پسرِ تو، حَسَن و حُسين، اند - از ما هستند و آن دو سَروَرانِ جوانانِ بهشتي اند.

و پدرشان - به آنکه مرا بحق برانگيخت - از آن دو بهترست.

اي فاطِمَه! قَسَم به آنکه مرا بحق برانگيخت مَهديِّ اين أُمَّت از نسلِ اين دو است. چون دنيا آشفته و دَرهم و بَرهم گَردد و فتنه ها از پسِ يکديگر آيند و راهها بُريده شَوَند [5] و بعضي بر بعضي ديگر يورش آورَنْد، چُنان که نه کبير بر صغير دل بسوزانَد و نه صغير کبير را حُرمت نهَد، خداوند در اين هنگام از نسلِ اين دو کسي را برانگيزد که دژهايِ گمراهي و دلهائي نامختون [6] را فتح کُنَد. در آخرِ زمان همانگونه که من در آغازِ زمان [7] به کارِ دين قيام کردم، به کارِ دين قيام کُنَد، و دنيا را همانگونه که از جوْر پُر شده است، از عدل پُر سازَد.

اي فاطِمَه! اندوهگين مباش و مَگِرْيْ که خدايْ تعالي از من بر تو دلسوزتر و مهربان تر است و اين به خاطرِ پايگاهِ تو نسبت به من و جايگاهي است که در دلِ من داري. اين خدا بود که تو را به ازدواجِ همسرت درآورْد که به حَسَب ارجمندترينِ خاندانت و به منصب گرامي ترين و در بابِ رَعِيّت دلسوزترين و در مُساوات عادل ترين و در قضايا و أحکام ديده ورترينِ ايشان است. [8] .

از پروردگارم نيز خواسته ام نخستين کسي از خاندانم باشي که به من مُلْحَق مي شوي.

علي - عليه السّلام - گفت: چون پيامبر - صَلَّي اللّهِ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم - درگذشت، فاطِمَه - عليها السّلام - تنها هفتاد و پنج روز پس از آن حضرت بپائيد و سپس خداوند او را بدان حضرت مُلْحَق فرمود - درود و سلامِ خدا بر هردويِ ايشان باد!).

گنجي گويد: صاحِبِ حِلْيَةُ الْأَوْلياء در آن کتابش که ذکر نعت المهدي عليه السّلام نام



[ صفحه 210]



دارد، اينچُنين آورده و طَبَراني، پيرِ أهلِ اين فن، آن را در المُعْجَم الکبيرش نقل کرده است (پايانِ سخنِ گنجي).

صاحبِ کشف الغُمّه هم آن را در کتابش از چهل حديثِ حافظ أبونُعَيم روايت کرده است. صاحبِ المهدي نيز در فصلِ سومِ بابِ نهمِ کتابش آن را از عِقْد الدّرر و صاحبِ عِقْد از کتابِ صفة المهديِّ أبونُعَيْم، از علي بن هلال و او از پدرش به همين نحو تا عبارتِ «کَما مُلِئَتْ جَوْرًا» نقل کرده است. در ينابيع المودّة (ص 436) هم بخشي از اين حديث به نقل از جَواهِرُ العِقْدَيْن آمده که در آنجا از فَرائِدُ السِّمْطَيْن منقول بوده است. صاحبِ ينابيع خاطرنشان کرده است که در صَواعق هم آنچه در جَواهِرُ العِقْدَيْن ياد شده است، آمده. صاحبِ غايَةُ المَرام هم آن را از طريقِ أربعين از علي بن بلال و او از پدرش نقل کرده است. صاحبِ البُرهان في علاماتِ مَهديِّ آخِرِالزّمان هم در بابِ دوم، از عبارتِ «وَ الَّذِي بَعَثَني بِالْحَقِّ إِنَّ مِنْهُما» تا عبارتِ «کَما مُلِئَتْ جَوْرًا» را، به نقل از المعجم الکبيرِ طَبَراني و أبونُعيم، از عليِّ هلالي، روايت نموده.» [9] .



[ صفحه 215]




پاورقي

[1] «هرچند اين عبارت در متنِ عربيِ چهل حديثِ آقايِ نجفي و منتخب الأثر - که مأخذِ ايشان است - نيامده، بودنش لازم به نظر مي رسد.

ما آن را از کشف الغمّه (ط. مکتبة بني هاشمي، 468:2) برگرفتيم».

[2] ««مَرج» در لغت به فتحِ راء است ولي هنگامي که همنشينِ «هَرْج» مي شود، راءَش سکون مي يابد. نگر: أقرب الموارد، ذيلِ «المَرَج»».

[3] «سنج: دقائق التّأويل و حقائق التّنزيل، أبوالمکارمِ حَسَنيِ واعظ، پِژوهشِ جويا جهانبخش، ص 7».

[4] ««سِبْط» به معنايِ نواده و فرزندزاده است. إمام حَسَن و إمام حُسَيْن - عليهما السّلام -، هر يک لقبِ «سِبْط» دارند و دو سِبطِ رسولِ خدا - صلّي اللّه عليه و آله - خوانده مي شوند.

أهلِ لغت گفته اند که «سِبْط» در فرزندانِ إسحاق، مانندِ «قبيله» در فرزندانِ إسماعيل - علي نبيّنا و آله و عليهما السّلام - است و فرزندانِ إسماعيل را قبائل و فرزندانِ إسحاق را أَسباط گفته اند.

نگر: مجمع البحرينِ طُرَيْحي، إعداد محمود عادل، 326:2؛ و: نُزْهَة النَّظَر، البدري، ص 372؛ و: قاموسِ قرآنِ قُرَشي، 3 : 220 - 218.

به نظر مي رسد إطلاقِ «سِبْطا هذه الأُمَّة» (/دو سبطِ اين أُمَّت) بر حَسَنَيْن عليهماالسّلام، متضمّنِ اين معنا باشد که همانطور که در أُمّتهايِ پيشين سِبْطهائي (/ أسباط) وجود داشته است (و آن أسباط نيز در واقع از راهِ پيوستگيِ نَسَب با پيامبرِ إلهي بدين عنوان خوانده شده بودند)، در أُمَّتِ إسلامي هم سِبْطهائي، و به تعبيرِ دقيق تر: دو سِبْط، هست و آن دو سِبْط، إمام حَسَن و إمام حُسَيْن - عليهما السّلام - اند».

[5] «مُراد از اين «... راهها بُريده شوند (/... تَقَطَّعَتِ السُّبُلُ)»، درخورِ درنگ است. حديثْ پژوهان درباره مانندِ اين عبارت، إظهارِنظرها و توضيح هايِ مختلفي را مَجالِ طرح داده اند. نگر: عُمدة القاري، بدرالدّين العَيْني، ط. دار إحياءِ التّراث العربي (افست از رويِ چاپِ اِدارة الطّباعة المنيريّة)، 39:7».

[6] ««دلهائي نامَخْتون» را در ترجَمه «قُلُوبًا غُلْفًا» آورده ايم. در قرآنِ کريم (س 2 ي 88) مي خوانيم: «و قالُوا قُلُوبُنا غُلْف». به قولِ شيخ أبوالفتوح يعني: «گفتند - يعني جهودان - که دلهايِ ما غُلْف است» (روضُ الجِنان، ط. آستانِ قدس، 52:2). نيز نگر: نساء /155. در اين باره که «غُلْف» به چه معناست، أنظار و آراءِ مختلفي مطرح گرديده (نگر: روض الجنان، ط. آستانِ قُدس، 52:2 و 53).

پس از تفحّص در أسناد و آراء گوناگون، به نظر مي رسد که «غُلْف» جمعِ «أَغْلَف»، و «قلبِ أَغْلَف» به معنايِ «دلِ نامَختون» باشد. اين اصطلاح در فرهنگِ أهلِ کتاب از پيش از إسلام رواج داشته است و به ياد داشته باشيم که قرآن کريم نيز از اين تعبير در سخني که از يهوديان نقل مي کند، استفاده مي نمايد. مُراد از «دلِ نامختون»، بنا بر شواهدي که از عهدين و متونِ إسلامي به دست مي آيد، دلي است که از آلودگيِ باطني و پليديِ کفر پاک نشده است؛ و ختنه کردنِ قلب، همانا کنايه از تطهيرِ قلب از نجاستِ کُفر و عِصيان و بي إيماني و آلايشِ باطني است.

تفصيل را، نگر: ترجمانِ وحي، سالِ 5، ش 1، صص 31 - 4 (مقاله ممتّعِ آقايِ سيّدعلي قليِ قرائي)».

[7] «بطبْع، در اينجا مُراد از «آغازِ زمان» همان صدرِ إسلام و زمانِ بعثتِ نَبيِّ أکرم - صلّي اللّه عليه و آله - است».

[8] «از برايِ اين تعابير و تفاسيرِ آنها، نيز نگر: دقائق التّأويل و حقائق التّنزيل، أبوالمکارمِ حَسَنيِ واعظ، پِژوهشِ جويا جهانبخش، ص 124 و 133 - 131».

[9] مُنْتَخَبُ الْأَثَر /195 و 196 «؛ و نيز نگر: طبعِ جديدِ مُنْتَخَبُ الأَثَر (سه جلدي)، 2 : 155 - 153؛ و: حليةالأبرار، 454:5 و 455.

نيز نگر: کفاية الأثرِ خزّاز، ط. کوه کمري، صص 65 - 62.

آيةاللّه صافيِ گلپايگاني - مدّظلّه - همچُنين تصريح کرده اند که اين حديث از حيثِ مضمون در کمالِ اعتبار است و.... تفصيل را، نگر: طبعِ جديدِ منتخب الأثر (سه جلدي) 154:2، هامش.

در نامه دانشورانِ ناصري (10:7 و 11)، به اقتضايِ متنِ چهلْ حديثِ حافظ أَبونُعَيْمِ اصفهاني، ترجَمه اين حديث را هم به دست داده اند - البتّه به طرزي متسامحانه که از نويسندگانِ فاضل و متعهّدِ آن روزگاران بس دور و شگفت است!!».