بازگشت

مهدي الامم و جامع الکلم


انديشه نَجاتْ بخشي و إشارت به موعودي که در آخِرالزّمان خواهد آمد و نظامي مُنطَبِق بر قانونهايِ إلهي و آسماني پديد خواهد آورْد، به طورِ کلّي در أديانِ إلهي - و حتّي به نوعي ديگر، در مکاتب و مَسلَکهايِ غيرِ إلهي هم - وجود دارد. أمّا اين که ويژگيهايِ اين موعود چيست و چگونه ظهور خواهد کرد، در همه أديانِ إلهي يکسان نيست. آنچه در اين انديشه مشترک و همسان است، اين است که موعودِ آخِرالزّمان و مُنْجيِ إنسان از خاندانِ نُبُوَّت است و به دانش و پرهيزگاري و ديگر خويهايِ پسنديده آراسته و از کَژيها و کاستيها مُبَرّاست. [1] .

در هر روزگار، و در ميانِ هر قوم و أمّت، و در هر سرزمين که پيامبرانِ إلهي - عليه السّلام - و حکيمانِ دينْ وَرْز و گُستراننده تعاليمِ ديني از «موعودِ آخِرالزَّمان» سخن گفته اند، به تعبير و اصطلاح و نامِ آشنايِ همان قوم و سرزمين و روزگار، و در حقيقت، از يک موعود، سخن رانده اند، و او مَهديِّ مُنْتَظَر - صَلَواتُ اللّهِ و سَلامُهُ عليه - است. [2] .

از بشارتها و إشارتهايِ أديان و پيام آورانِ پيشين گذشته، در حوزه إسلام و مَهدويّتِ روشن و نابِ إسلامي نيز، باور به إمام مَهدي - عليه الصَّلاة و السَّلام - در سَرتاسرِ آفاقِ زماني و مکانيِ إسلام و در نگرشها و نگارشها و مسجد و مدرسه و خانقاه مَطْرَح و مَطْمَحِ نَظَر بوده و چه در ميانِ مفسِّران و محدِّثان و چه فقيهان و



[ صفحه 20]



متکلّمان، از مذاهبِ گوناگون، شناخته و آشنا به شمار مي آمده است و مي آيد. [3] .

به گفته يکي از ديده وَرانِ اين روزگار، هرچند شيعه به مَهديِّ مُنْتَظَر - عليه السّلام - اختصاص دارد، باور به مَهدويّت و هنجارِ انتظار مُختَصِّ شيعه نيست. [4] .

تشيّع و تسنّن در باور به مَهديِ موعود - عليه الصّلاة و السّلام - به عنوانِ مُصْلِحِ فاطِمي تبارِ آخِرالزَّمان که در أحاديثِ نَبَوي به ظهور و فعّاليّتهايِ مُصْلِحانه وي بشارت داده شده، همسان و همداستان اند و عالمانِ أهلِ تسنّن نيز از تواتُرِ أحاديثِ مَهدَويَّت و قطعيَّتِ اين موضوع سخن گفته اند. [5] تفاوت اينجاست که بعضي از ايشان (برخِلافِ بعضي ديگر)، در تعيينِ شخصِ اين مُصْلِحِ فاطِمي تَبار، دچارِ اشتباه و يا إبهام شده اند. نمونه را، بعضي گفته اند که مَهديِ موعود - عليه السَّلام - هنوز متولّد نشده است و البتّه بر مُدَّعايِ خود دليلي إرائه نکرده اند. [6] اين نه فقط مخالفِ عقيده و أدلّه و أسنادِ شيعه است، که با بسياري از أسنادِ مهمِّ خودِ أَهلِ تسنّن نيز نمي سازد. [7] .

به هر رويْ، شيعه إماميّه، به عنوانِ طائفه مختص به آن حضرت، روشنْ ترين آگاهيها را درباره مَهديِ موعود - عليه الصَّلاةُ والسَّلام - فرا رويْ مي نهَد.

يکي از عللِ ترديدناپذيرِ روشن تر بودنِ آگاهيها و نشانيهايِ شيعه در اين باب، نسبت به عمومِ أهلِ تسنّن، مقوله نهي از نقل و کتابتِ حديث است که مدّتها جامعه سُنّي را از اين رُکنِ عظيمِ معرفتِ إسلامي محروم داشت. [8] .

علّتِ ديگر نيز، آن است که شيعه از صافي ترين آبشخور و با بهترين واسطه - يعني: مواريثِ علم و معرفت که نزدِ أهلِ بيتِ پيامبر (صَلَّي اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه) بود و هست - از معارفِ نَبَوي بهره مند شده است و سالهايِ متمادي از «بابِ مدينه عِلْم»، أميرِمؤمنان علي - عليه السّلام -، و أوصيايِ پس از آن حضرت، حديث شنيده و دانش آموخته است. [9] .



[ صفحه 21]



در درازنايِ تاريخ، هرچه طوائفِ دينْ وَرْز از معارفِ وَحْياني و أَنبيائي و أَوصيائي دورتر افتادند و بيشتر در وَرطه تحريف و انحراف فروغلطيدند، از شناختِ «مَهدِيِّ أُمَم و جامعِ کَلِم» - عليه الصَّلاة و السَّلام - محرومْ تر و محجوبْ تر گرديدند و زمينه اي فراخ از برايِ پيدائيِ مُدَّعيان و سوءِاستفاده کنندگان پديد آوردَند. مُدَّعيانِ مَهدويَّت در جهانِ أهلِ تسنّن، از إبهامهايِ عقيدتيِ عامّه بهره بُردند و هر از چندگاهي در گوشه اي از جهانِ إسلام دست به تحرّکاتِ سياسي و نظامي زدند.

در گُزارشهايِ مسيحيان - بويژه به سببِ تحريفهائي که در متون صورت گرفته - إبهام بيشتر و بيشتر مي شود و بطَبْع زمينه سوءِاستفاده نيز فراخ مي گردد. [10] .

از مَنظَرِ فرهنگِ إِسلامي، اين سردرگُمي هايِ موردي در عرصه سياست و اجتماع و فرهنگ، در بَرِ سردرگُمي و راه ناشناسيِ شامل تر و کَلان تري که نَفْسِ «ناشناختنِ إمام» باشد، بس خُرد است؛ زيرا «شناختِ إمام» است که به مَنِش و کُنِشِ دينْ وَرْز معنا مي بخشَد.

حديثِ نَبَويِ مشهورِ «مَن ماتَ وَ لَم يَعْرِفْ إمامَ زَمانِه ماتَ ميتةً جاهليّةً» [11] - که آموزه اي مُتَواتِر و مقبول نزدِ فِرَقِ مختلفِ إسلامي را إفادت مي کُنَد [12] -، سخني دلپذيرست از برايِ دلهايِ سخنْ پذير، و هُشيارگرِ همه کساني که مي خواهند از نعمتِ عَظيم و منّتِ جَسيمِ مُسَلمان زيستن و مُسَلمان مُردن و بارِ ديگر مُسَلمان برانگيخته شدن برخوردار گردند.

در کتابِ شريفِ کافي آمده است - و حديثْ شناسان آن را «صحيح» قَلَم داده اند [13] - که إمامِ صادق - عليه السّلام - فرمود: «اعْرِفْ إِمامَکَ، فَإِنَّکَ إِذا عَرَفْتَهُ لَمْ يَضُرَّکَ: تَقَدَّمَ هذَا الْأَمْرُ أَو تَأَخَّرَ» [14] (يعني: إمامِ خود را بشناس، که چون او را شناختي، تو را زيان نرسَد که اين أمر «يعني: ظهورِ دولتِ حق» پيش افتد يا دير).

چُنان که در اين تعاليم نيز إيضاح گرديده است، زيانکارِ راستين اوست که إمامَش



[ صفحه 22]



را نشناسَد، نه آنکه ظهورِ دولتِ حق را درنيافته.

بدرستي نيز شناختنِ إمامِ راستين است که آدمي را از خطرِ إنکارِ پيشوايِ حق و پيوستن به پيشوايانِ باطِل مي رهانَد.

در حديثنامه ها از إمامِ صادق روايت شده است که فرمود: «ثَلاثَةٌ لايُکَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ القِيامَةِ وَ لايُزَکِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ: مَنِ ادَّعَي إِمامَةً مِنَ اللّهِ لَيْسَتْ لَهُ، وَ مَنْ جَحَدَ إِمامًا مِنَ اللّهِ، وَ مَن زَعَمَ أَنَّ لَهُما فِي الْإِسْلامِ نَصِيبًا» [15] (يعني: سه کَس اند که خداوند در روزِ رستاخيز با ايشان سخن نمي گويد و پاکشان نمي دارَد و ايشان را عذابي دردناک است: کسي که ادّعايِ إمامتي از جانبِ خداوند کُنَد که از آنِ او نباشد، و کسي که إمامي را که از جانبِ خداوند منصوب باشد آگاهانه إنکار کند، و کسي که معتقد باشد اين دو را در إسلام نَصيبي هست).

يکي از إسلامْ شناسانِ بزرگِ اين روزگار، پس از آن که در بابِ اشتراکِ أديان در باور به مُنْجيِ آخِرالزَّمان سخن مي رانَد، و از آموزه هايِ آئينهايِ دير و دور، تا آئينِ زردشتي، آئينهايِ هندوان، آئينِ بودا، يهوديّت و مسيحيّت در اين باب ياد مي کُنَد، مي نويسد:

«به همين دليلِ حضور در فرهنگهايِ گوناگون، و در عقايد و کتابهايِ أمّتها و ملّتهاست، که در يکي از زيارتهايِ حضرتِ حُجَّةِ بنِ الحَسَن (ع) چُنين آمده است:

السَّلامُ عَلي مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جامِعِ الْکَلِمِ.

سلام بر مهدي، که أمّتها از او سخن گفته اند، همو که همه أقوام و أفکار را متّحد مي کُنَد، و زيرِ يک پرچم گِرد مي آورَد». [16] .


پاورقي

[1] سنج: نجات بخشي در أديان، راشدمُحَصِّل، ص 243 و 244 و پانزده و شانزده.

[2] نگر: خورشيدِ مغرب، ص 53 و صص 101 - 90.

[3] سنج: خورشيدِ مغرب، ص 90.

[4] نگر: خورشيدِ مغرب، ص 91.

اين سخن که ما آن را به لفظِ خود بازنوشتيم، سزاوارِ انديشه و تدبّر است.

درباره عدمِ اختصاصِ اين باور و هنجار، همچُنين نگر: نجات بخشي در أديان، ص 246 - 243.

[5] نگر: خورشيدِ مغرب، صص 87 - 60.

[6] نگر: اتّفاق در مَهديِ موعود عليه السّلام، قُرَشي، ص 29 و 30.

[7] نگر: اتّفاق در مَهديِ موعود عليه السّلام، صص 94 - 29.

[8] سنج: گُفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گفتمانِ أوّل و دوم، ص 86 - 83؛ و: گُفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گُفتمانِ سوم، ص 23.

(همينجا شايسته است خاطرنشان کنم که متأسّفانه برخي از معاصران واژه «گفتمان» را بنادرست و بدونِ توجّه به «وَضعِ نخستينِ» آن به کار مي بَرَند؛ از جمله در تعابيري چون: گفتمانِ أوّل، گفتمانِ دوم، و...).

درباره تاريخِ تدوينِ حديث، نگر: تدوين السّنّة الشّريفة، السّيّدمحمّدرضا الحُسَينيّ الجلالي.

[9] سنج: گفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گفتمانِ أوّل و دوم، ص 94 و 95.

[10] در اين باره، نگر: گفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گفتمانِ أوّل و دوم، ص 135 و 136 و 160؛ و: گفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گفتمانِ سوم، ص 22.

[11] درباره اين حديث، نگر:

اللّوامع الإلهيّة، ط. دفترِ تبليغاتِ إسلاميِ حوزه علميّه قم، ص 568؛ و: در انتظارِ ققنوس، ص 119 و 120 و 182 و 183؛ و: نظرات في تراثِ الشّيخ المفيد، صص 153 - 148؛ و: شناختِ إمام، راهِ رهائي از مرگِ جاهلي، چ1 (ويراستِ دوم)، صص 44 - 25 و صص 78 - 73 و 91 - 87؛ گُفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گفتمانِ سوم، صص 56 - 53؛ و: أَنيس الموحِّدين، تصحيح و تدوينِ نشرِ پيامِ مَهدي (عج)، ص 141 - 140.

[12] يکي از اشتباهاتِ «مارتين مکدرموتِ» نَصراني در کتابِ انديشه هايِ کلاميِ شيخِ مُفيد، آن است که اين حديث را «روايتي از إماميّه» (ص 172) شمرده و از مقبوليّتِ آن نزدِ عمومِ فِرَقِ مسلمان خبر نداشته است؛ مقبوليّتي که در بعضِ مآخذِ مذکور در پينوشتِ پيشين بتفصيل موردِ بحث قرار گرفته.

[13] نگر: مرآةالعقول، 186:4؛ و: گُزيده کافي يِ بهبودي، 94:1.

[14] افزون بر دو مأخذِ پيشگفته، نگر: أُصولِ کافي، ترجَمه و شرحِ شادروان استاد سيّدجوادِ مصطفوي، دفترِ نشرِ فرهنگِ أهلِ بيت عليهم السّلام، 197:2؛ نيز آمده است در: الغَيبه يِ نُعماني، ط. فارِس حَسُّون کريم، ص 350.

در متنِ أصولِ کافي يِ طبعِ شادروان مصطفوي و در الغَيبه يِ نُعماني (ط. فارِس حَسّون کريم)، - چُنان که ما نيز آورديم - «عرفته» است، ولي در مرآةالعقول و گزيده کافي «عرفت» آمده.

[15] أُصول کافي، با ترجَمه و شرحِ مرحومِ استاد سيّدجوادِ مصطفوي، دفترِ نشرِ فرهنگِ أهلِ بيت عليهم السّلام، 200:2؛ و: الغَيبه يِ نُعماني، ط. فارِس حَسُّون کريم، ص 112، ح 3 (با تفاوتِ جُزئي).

از برايِ شرحِ اين حديث، نگر: مرآةالعقول، 193:4 و 194.

نيز نگر: أصول کافي، با ترجَمه و شرحِ مرحومِ استاد مصطفوي، 203:2، ح 12؛ و: الغَيبه يِ نُعماني، ط. فارِس حَسُّون کريم، ص 111 و 112، ح2؛ و: مرآةالعُقول، 213:4.

اين حديث را از صِحاحِ کافي قلم داده اند. نگر: گُزيده کافي، بهبودي، 95:1.

[16] خورشيدِ مغرب، ص 58.