نظري به تأويلهاي سه گانه
نا گفته نماند که حديث:
«يَکُونُ بَعْدِي اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً»
متواتر و يقيني است و در آن شکي وجود ندارد؛ چنانکه از صواعق نقل شد. از طرف ديگر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم - نعوذباللّه - قصد معماگويي نداشته تا ما با استحسان يا با پاره اي از مرجّحات، گروهي را تعيين کرده و به رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نسبت بدهيم. و انگهي اين محدّثان و مورّخان هر سه تأويل را به صورت «احتمال» و «شايد» گفته اند؛ لذا بجاست مورد ارزيابي و بررسي و نقد قرار گيرد. با توجه به اين مطالب، نظر خويش را در رابطه با هر سه تأويل بيان مي کنيم:
اوّلاً:
اگر مراد از خليفه دوازده گانه آناني باشند که قاضي عياض گفته است در آن صورت چه نتيجه اي بر اين حديث مترتب مي شود؟ به عبارت ديگر: رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم که به حکم (ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ، اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْيٌ يُوحي) [1] همه چيز را از منبع وحي آسماني دريافت مي کرد مي خواسته است چه مطلبي را تفهيم کند؟ و از اينکه از ميان يک گروه شما دوازده نفر تعيين کنيد و آنان بعد از من خليفه مي شوند، چه فايده اي را در نظر گرفته بود؟ اين - نعوذباللّه - به معمّاگويي شبيه تر است تا بيان حقيقت.
ثانياً:
قاضي عياض مي گويد: شايد منظور، خلفايي است که در زمان قدرت اسلام و عزّت خلافت، حکومت مي کردند. به قضاياي ذيل توجه فرماييد تا ببينيم آيا آن وقت، وقت عزّت خلافت و قدرت اسلام بود؟!
مسعودي در حالات وليد بن يزيد بن عبدالملک (که قاضي عياض زمان او را زمان عزّت خلافت مي داند) مي نويسد: روزي وليد آيه (وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ ، مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقي مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ) [2] را خواند و پس از خواندن اين دو آيه خشمگين شد به طوري که قرآن مجيد را در جايي نصب کرد و تيرباران نمود! تا کلام اللّه پاره پاره شد و اين دو شعر را خواند:
اَتُوعِدُ کُلَّ جَبّارٍ عَنِيدٍ
فَهَا اَنا ذاکَ جَبَّارٌ عَنيدُ
اِذا ما جِئْتَ رَبَّکَ يَوْمَ حَشْرٍ
فَقُلْ يا رَبِّ خَرَّقَنِيَ الْوَليِدُ
يعني:
«آيا تو هر جبّار لجوج را مي ترساني؟ بدانکه آن جبّار لجوج، من هستم، وقتي که روز قيامت پيش پروردگارت آمدي، بگو خدايا وليد مرا پاره پاره کرد!». [3] .
سيوطي در حالات وليد مي نويسد: او فاسق و دايم الخمر بود، حرمتهاي خدا را از بين برد، خواست شراب را بر بام کعبه بنوشد! که مردم بر وي شوريدند و او را به قتل رساندند و چون سر بريده وليد را پيش برادرش سليمان آوردند، گفت: خدايش لعنت کند، او شارب خمر، فاسق و لاابالي بود، حتي مي خواست با من لواط کند! «فَقالَ بُعْداً لَهُ اَشْهَدُ اَنَّهُ کانَ شَرُوباً لِلْخَمْرِ، ماجِناً فاسِقاً وَلَقَدْ راوَدَنِي عَنْ نَفْسِي» [4] .
آيا مي توان گفت در زمان او خلافت، عزيز و اسلام قوي بود؟! تا قاضي عياض بگويد: «يُحْتَمَلُ اَنْ يَکُونَ الْمُرادُ اَنَّهُمْ يَکُونُونَ فِي مُدَّةِ عِزَّةِ الْخِلافَةِ وَقُوَّةِ الاِسْلامِ وَاِسْتِقامَةِ اُمُورِهِ...» و بعد اضافه کند که يکي از آن دوازده نفر وليد بن يزيد است؟!
باز جلال الدين سيوطي از عبداللّه بن حنظله - که با اهل مدينه بر يزيد بن معاويه خروج کرد - نقل مي کند که او به مردم گفت:
«وَاللّهِ ما خَرَجْنا عَلَي يَزيدَ حَتّي خِفْنا اَنْ نُرْمي بِالْحِجارَةِ مِنَ السَّماء، اِنَّهُرَجُلٌ يَنْکَحُ اُمَّهاتِ الاَْوْلادِ وَالْبَناتِ وَالاَخَواتِ وَيَشْرَبُ الْخَمْرَ وَيَدَعُ الصَّلاةَ». [5] .
«به خدا قسم! ما عليه يزيد خروج نکرديم مگر پس از آنکه ترسيديم از آسمان سنگباران شويم؛ يزيد مردي است که با مادران، دختران و خواهران خود زنا مي کند و شراب مي خورد و نماز را ترک مي نمايد».
سبط ابن جوزي در ماجراي ورود اهل بيت عليهم السّلام به کاخ يزيد نقل کرده که يزيد پس از ورود اسرا در مقابل همه آشکارا گفت:
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا - خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْيٌ نَزَلْ - «بني هاشم (منظور رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم است) با ملک و حکومت بازي کردند و گر نه از آسمان خبري نيامده و وحي نازل نشده است». [6] .
يقيناً اگر ابوالفضل قاضي عياض مالکي، اين فجايع را به نظر مي آورد، هرگز نمي گفت: «زمان يزيد، زمان عزّت خلافت و قدرت اسلام بود».
ثالثاً:
اگر بگوييم منظور حضرت، دوازده نفري است که بعد از مهدي موعود خواهند آمد، اين احتمال با کلمه «بعدي» چگونه سازش دارد؟ آيا مراد آن بود که بعد از من کاري صورت نخواهد گرفت و حکومت و خلافتي نخواهد بود تا بعد از چند هزار سال، مهدي عليه السّلام بيايد و برود و بعد دوازده نفر خليفه شوند! وانگهي به کتاب دانيال چقدر مي شود اعتماد کرد؟ آيا واقعاً کتابي از دانيال برجاي مانده است؟! و چرا حضرت - نعوذباللّه - معمّا گفت و نفرمود منظور، خلفاي بعد از مهدي است؟ و کلمه «لا يَزالُ الاِسْلامُ عَزيِزاً...» مخصوص به زمان خلفاي بعداز مهدي است و حتي درزمان مهدي هم اسلام عزيز نخواهدبود.
رابعاً:
در احتمال سوّم با استفاده از جمله «کُلُّهُمْ يَعْمَلُ بِالْهُدي وَدِينِ الْحَقِّ» يازده نفر نام برده شده و دوازدهمين نفر آن معلوم نيست و نيز اگر بنا باشد عبداللّه بن زبير را مصداق «کُلُّهُمْ يَعْمَلُ بِالْهُدي...» بدانيم چرا بعضي حاکمان ديگر را از آنان نشماريم، مثلاً عضدالدوله ديلمي از عبداللّه بن زبير بدتر بود؟
اگر اين مورّخان و محدثان به اين فکر مي افتادند که ببينند آيا رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم خودش اين کلام را تفسير کرده يا نه؟ آن وقت مي ديدند که حضرت خودش به طور واضح مراد خويش را از دوازده خليفه مکرّراً بيان فرموده است، اينک شواهد آن را ذيلاً نقل مي نمايم:
رواياتي که از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم در اين زمينه نقل شده و همه آنها تعيين و تفسير «يَکُونُ بَعْدِي اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً» هستند، زيادند، فصل دوّم کتاب در رابطه با «مهدي شخصي» است همه اش شاهد و دليل اين مطلبند، در اينجا به بعضي از روايات اشاره مي شود و تکميل آن در فصل آينده خواهد آمد:
1 - شيخ الاسلام محمد بن ابراهيم حمّوئي [7] شافعي از عبداللّه بن عباس نقل مي کند که:
«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: اِنَّ خُلَفائِي وَاَوْصِيائِي وَحُجَجَ اللّهِ عَلي الْخَلْقِ بَعْدِي لاَِثْنا عَشَرَ، اَوَّلُهُمْ اَخِي وَآخِرُهُمْ وَلَدِي، قِيلَ يا رَسُولَ اللّهِ وَمَنْ اَخُوکَ؟ قا لَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِب، قِيلَ: وَمَنْ وَلَدُکَ؟ قَالَ: الْمَهْدِيُّ الّذِي يَمْلاُ اْلاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً».
يعني:
«خلفا و اوصياي من و حجتهاي خدا بر خلق بعد از من دوازده نفرند، اوّل آنان برادر من و آخرشان پسر من است، گفته شد: يا رسول اللّه! برادر شما کيست؟ فرمود: علي بن ابي طالب، گفته شد: فرزند شما کيست؟ فرمود: مهدي و او همان است که زمين را پر از عدل و داد مي کند همانطور که از ظلم و جور پر شده باشد». [8] .
حافظ سليمان قندوزي حنفي اين حديث را در ينابيع المودّه [9] نقل مي کند، بنابراين، خود رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم «اثناعشر» را بيان فرموده که منظور، امامان دوازده گانه يعني: علي بن ابي طالب و فرزندان او عليهم السّلام هستند.
2 - علي بن شهاب همداني شافعي در کتاب مودّة القربي به نقل از ينابيع المودّه [10] و شيخ الاسلام حمّوئي شافعي در فرائد السمطين [11] از عبداللّه بن عباس نقل مي کند که:
«قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: اَناَ سيِّدُ الْمُرْسَلِينَ وَعَلِيُّ بْنُ اَبِي طالِبٍ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَاِنَّ اَوْصِيائِي بَعْدِي اِثْنا عَشَرَ اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ اَبِي طالِبٍ وَآخِرُهُمْ اَلْقائِمُ».
يعني:
«من آقاي پيامبرانم و علي بن ابي طالب آقاي اوصياست و اوصياي من بعد از من دوازده نفرند که اوّل آنان علي بن ابي طالب و آخرشان مهدي قائم است».
حافظ قندوزي حنفي، همين حديث را در ينابيع المودّه [12] از فرائد و در باب 94، ص 487 از غاية المرام از فرائد نقل کرده است و حديث شريف، تفسير حديث «يَکُونُ بَعْدِي اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً» مي باشد.
3 - و ايضاً در ينابيع المودّه [13] از مناقب از علي بن ابي طالب عليه السّلام نقل مي کند که:
«قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: اَلاَئِمَةُ بَعْدِي اِثْنا عَشَرَ اَوَّلُهُمْ اَنْتَ ياعَلِيُّ وَ آخِرُهُمْ الْقائِمُ الّذِي يَفْتَحُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَي يَدَيْهِ - مَشارِقَ الاَْرْضِ وَ مَغاربَها».
يعني:
«پيامبر اکرم فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند اوّلشان تو هستي ياعلي! و آخرين آنان قائم آل محمَّد است. و او همان است که خدا به دست او شرق و غرب زمين را فتح کرده و زير پرچم اسلام در مي آورد».
4 - و نيز در ينابيع المودّه [14] از مناقب در حديث معراج نقل کرده که رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:
«فَقُلْتُ يا رَبِّ! وَمَنْ اَوْلِيائِي؟ فَنُودِيتُ يا مُحَمَّدُ! اَوْصِيائُکَ الْمَکْتُوبُونَ عَلَي سُرادِقِ عَرْشِي فَنَظَرْتُ فَرَأَيْتُ اِثْنَي عَشَرَ نُوراً وَفِي کُلِّ نُورٍ سَطْراً اَخْضَرَ عَلَيْهِ اِسْمُ وَصِي مِنْ اَوْصِيائِي اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ وَآخِرُهُمْ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ...».
يعني:
«من گفتم خدايا! اوصياي من کدامند؟ ندا آمد يا محمَّد! اوصياي تو همانها هستند که در سراپرده عرش من نوشته شده اند، نگاه کردم دوازده نور ديدم و در هر نور در سطري سبز، نام يکي از اوصياي من نوشته شده بود که اوّل آنان علي و آخرشان قائم مهدي بود...».
اين روايت نيز مانند روايات ديگر تفسير و بياني بر حديث «يَکُونُ بَعْدِي اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً» است.
5 - و نيز حافظ قندوزي از شيخ کبير صلاح الدين صفدي در شرح دائره نقل کرده که گفته است: «اِنَّ الْمَهْدِيَّ الْمَوْعُودَ هُوَ اْلاِمامُ الثّانِي عَشَرَ مِنَ اْلاَئمَّةِ، اَوَّلُهُمْ سَيِّدُنا عَلِيُّ وَآخِرُهُمْ الْمَهْدِيُّ رَضِيَاللّه عَنْهُمْ وَنَفَعَنا بِهِمْ». [15] .
يعني:
«مهدي موعود امام دوازدهم از ائمه اثني عشر مي باشد که اوّل آنان آقاي ما علي، و آخرشان حضرت مهدي - رضي اللّه عنهم - مي باشد».
معلوم مي شود که حديث شريف در نظر شيخ صلاح الدين، مسلّم و يقيني بوده، که به طور ارسال مسلّم گفته: اوّل دوازده امام علي عليه السّلام و آخر آنان مهدي عليه السّلام مي باشد.
6 - در ينابيع المودّه [16] عباية بن ربعي از جابر بن عبداللّه نقل کرده که فرمود:
«قاَلَ رَسُولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم اَناَ سَيِّدُ الْنَبِيِّينَ وَ عَلِيُّ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَاِنَّ اَوْصِيائِي بَعْدِي اِثْنا عَشَرَ اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ وَآخِرُهُمْ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ».
اين حديث شريف که تفسير «يَکُونُ بَعْدِي اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً» است، تحت شماره دوّم از مودّة القربي و فرائد السمطين از ابن عبّاس نقل شد و در اين حديث از جابر بن عبداللّه نقل شده است.
7 - رواياتي که در فصل بعد در تعيين حضرت مهدي - صلوات اللّه عليه - خواهد آمد، همه شاهد اين مطلبند، براي نمونه يکي از آنها را در اينجا مي آوريم: مورّخ و محدّث معروف؛ خوارزمي حنفي (متوفاي 568) از سليم بن قيس از سلمان فارسي نقل مي کند که مي گويد:
«دَخَلْتُ عَلَي النَّبِيِّ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم وَ اِذاَ الْحُسَيْنُ عَلَي فَخِذِهِ وَ هُوَ يُقَبِّلُ عَيْنَيْهِ وَيَلْثَمُ فاهُ وَيَقُولُ: اِنّکَ سَيِّدٌ اِبْنُ سَيِّدٍ اَبُو سادَةٍ، اِنَّکَ اِمامٌ اِبْنُ اِمامٍ اَبُو اَئِمَّةٍ، اِنَّکَ حُجَّةٌ، اِبْنُ حُجَّةٍ، اَبُو حُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِکَ تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ». [17] .
يعني:
«داخل منزل رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم شدم ديدم حسين عليه السّلام روي زانوي آن حضرت است، وي چشمهاي حسين را مي بوسيد و دهانش را مي بوييد و مي فرمود: تو بزرگ و پسر بزرگ زاده اي و پدر بزرگاني؛ تو امام و پسر امامي، پدر اماماني، تو حجت و پسر حجّتي و پدر نُه نفر حجت که همه از صلب تو هستند و نُهم آنان قائم آنان است».
بنابراين، رواياتي که از بزرگان اهل سنت نقل گرديده رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم حديث: «يَکُونُ بَعْدِي اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً» را بارها با عبارات مختلف به طوري که شکّي باقي نمانده تفسير و بيان فرموده است که نامهاي مبارکشان در فصل بعدي خواهد آمد.
8 - در رابطه با اين مطلب، روايتي به طور مسلّم از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده که جز معناي دوازده خليفه، معناي ديگري نمي شود بر آن يافت. اينک به آن حديث توجه مي کنيم: سيد مؤ من شبلنجي از علي بن ابي طالب - صلوات اللّه عليه - نقل مي کند که:
«قاَلَ: قُلْتُ يا رَسُولَ اللّهِ اَمِنّا آل مُحَمَّدٍ الْمَهْدِيُّ اَوْ مِنْ غَيْرِنا؟ فَقَالَ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم لا بَلْ مِنّا يَخْتِمُ اللّهُ بِهِ الدِّينَ کَما فَتَحَ بِنا». [18] .
يعني:
«گفتم: يا رسول اللّه! آيا مهدي آخرالزمان از ما آل محمّد است يا از غير ما؟ فرمود: نه، بلکه از ماست و خدا به وسيله او دين را ختم مي کند چنانکه با ما شروع کرده است».
همين حديث شريف را حافظ بن حجر در صواعق محرقه [19] از طبراني نقل کرده و محمد صبّان در اسعاف الراغبين [20] از طبراني آورده است. شبلنجي در نور الابصار پس از نقل حديث مي گويد: اين حديث را طبراني در اوسط، ابو نعيم در حليقة الاولياء و عبدالرحمان بن حمّاد در عوالي نقل کرده اند.
و نيز همين حديث را امام عبدالرؤ وف مناوي در کنوز الحقائق [21] آورده است، اين حديث که مي گويد: «خدا دين را با ما شروع کرد و با مهدي عليه السّلام ختم مي کند» حاکي است که خلافت و وصايت در علي عليه السّلام و در اولاد اوست و بيان: «اِثْناعَشَرَ خَلِيفَةً» مي باشد.
9 - حافظ ابو عبداللّه محمد بن يوسف کُنجي شافعي (متوفاي 658هجري) در کتاب «البيان في اخبار صاحب الزمان عليه السّلام» به سند خويش از حذيفه نقل مي کند که پيامبر اکرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ واحدٌ لَبَعَثَ اللّهُ فِيهِ رَجُلاً اِسْمُهُ اِسْمِي وَ خُلْقُهُ خُلْقِي يُکَنّي اَبا عَبدِاللّهِ، يُبايِعُ لَهُ النّاسُ بَيْنَ الرُّکْنِ وَالْمَقام، يَرُدُّ اللّهُ بِهِ الدِّينَ وَ يَفْتَحُ فُتُوحاً فَلا يَبْقي عَلي ظَهْرِ اْلاَرْضِ اِلاّ مَنْ يَقُولُ لا اِلهَ اِلاّ اللّه، فَقامَ سَلْمانُ فَقالَ: يا رَسُولَ اللّه! مِنْ اَيِّ وُلْدِکَ هُوَ؟ قالَ: مِنْ وُلْدِ اِبْني هَذا، و ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلي الْحُسَيْنِ عليه السّلام». [22] .
يعني:
«اگر از دنيا جز يک روز باقي نماند، خداوند در آن روز، مردي را مبعوث خواهد کرد که اسم او اسم من و خُلق او خُلق من است. کنيه او ابوعبداللّه است، مردم با او بين رکن و مقام بيعت مي کنند، خداوند به وسيله او دين را بر مي گرداند و فتوحاتي مي کند که بر روي زمين کسي نمي ماند مگر آنکه «لا اِلهَ اِلاّ اللّه» مي گويد: پس سلمان برخاست و گفت: اي رسول خدا! آن مرد از کدام پسرت مي باشد؟ فرمود: از اين پسرم و با دست خود بر حسين عليه السّلام زد».
در اين روايت، تصريح شده که امام زمان عليه السّلام از نسل امام حسين عليه السّلام است.
10 - ابن صباغ مالکي (متوفاي 855) در فصول مهمه از ابو سعيد خدري نقل مي کند که پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم به فاطمه عليها السلام فرمود:
«... يا فاطِمَةُ! اِنّا اَهْلَ بَيْتٍ أُعْطِينا سِتَّ خِصالٍ لَمْ يُعْطها أَحَدٌ مِنَ الاَوَّلينَ وَلا يُدْرِکُها أَحَدٌ مِنَ الا خِرينَ غَيْرُنا، نَبِيُّنا خَيْرُ الاَنْبِياءِ وَ وَصيُّنا خَيْرُ اْلاَوْصِياءِ وَهُوَ بَعْلُکِ وَ شَهِيدُنا خَيْرُ الشُّهداءِ وَ هُوَ عَمُّ اَبِيکِ وَمِنّا مَنْ لَهُ جَناحانِ يَطيرُ بِهِما فِي الْجَنَّةِ حَيْثُ يَشاءُ وَ هُوَ جَعْفَرٌ وَمِنّا سِبْطا هذِهِ الاُمَّةِ وَهُما اِبْناکِ وَمِنّا مَهْدِيُّ الاُمَّةِ الَّذي يُصَلِّي خَلْفَهُ عيسي بْنُ مَرْيمَ ثُمَّ ضَرَبَ عَلي مَنْکِبِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَقالَ مِنْ هذا مَهْدِيُّ هذِهِ الاُمَّةِ». [23] .
يعني:
«... اي فاطمه! ما اهل بيتي هستيم که شش خصلت به ما عطا شده که به احدي از اولين داده نشده و احدي از آخرين هم به آن نخواهد رسيد جز ما؛ نبيّ ما بهترين انبياست. و وصيّ ما بهترين اوصيا مي باشد. و او همسر تو است. و شهيد ما بهترين شهداست که عموي پدرت مي باشد. و از ماست آنکه برايش دو بال هست، با آن دو در بهشت پرواز مي کند به هر جا که بخواهد و او جعفر است. و از ماست دو سبط اين امت و آنان دو پسر تو هستند. و از ماست مهدي امت، کسي که عيسي بن مريم، پشت سر او نماز مي گزارد، سپس بر دوش حسين عليه السّلام زد و فرمود: مهدي امت از اين (پسر) خواهد بود».
در اين نقل نيز، امام زمان عليه السّلام از اولاد امام حسين عليه السّلام معرفي شده است.
پاورقي
[1] سوره نجم، آيه 4 - 3.
[2] «و البته فتح و فيروزي (برحسب وعده ما) نصيب رسولان الهي است و نصيب هر ستمگر جبار، هلاکت و حرمان است از پي هر گردنکش عنود، آتش دوزخ خواهد بود و آبي که مي آشامد در دوزخ، آب پليد چرکين است»، (سوره ابراهيم، آيه 14 - 15).
[3] مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 187.
[4] سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 250.
[5] همان مدرک، ص 209.
[6] سبط ابن جوزي، تذکره، ص 235.
[7] در الکني والالقاب فرموده: «حمّوئي» منسوب است به حمّويه (به فتح اوّل و تشديد ميم) که از اجداد صاحب کتاب بوده است.
[8] شيخ الاسلام ابراهيم حمّوئي، فرائدالسمطين، ج 2، ص 312، حديث 562.
[9] ينابيع المودّه، باب 94، ص 487 به نقل از غاية المرام به نقل از فرائدالسمطين.
[10] ينابيع الموده، باب 56 (موّدة عاشره)، ص 258.
[11] فرائد السمطين، ج 2، ص 313، حديث 564.
[12] ينابيع المودّه، باب 78، ص 447.
[13] همان مدرک، باب 94، ص 493.
[14] همان مدرک، باب 93، ص 486.
[15] همان مدرک، باب 86 ص 471.
[16] ينابيع الموده باب 77، ص 445.
[17] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، فصل سابع في فضائل الحسين عليه السّلام، ص 146.
[18] سيدمؤ من شبلنجي،نورالابصار،فصل تتمة في الکلام علي اخبارالمهدي،ص 171.
[19] صواعق محرقه، باب خصوصياتهم الدالة علي عظيم کراماتهم، ص 235.
[20] محمد صبّان، اسعاف الراغبين، حاشيه نورالابصار، فصل الکلام علي المهدي الذي يبعث في آخر الزمان، ص 134.
[21] کنوز الحقائق، حاشيه الجامع الصغير، ج 2، باب الميم، ص 128.
[22] البيان في اخبار صاحب الزمان، باب 13، ص 129.
[23] الفصول المهمه، فصل 12، ص 281.